نقد فیلم اوپنهایمر: نبوغ یک کارگردان

عصر سینما : علی زنداکبری –اوپنهایمر دوازدهمین اثر نولان همچون سایر آثارش اثری چالش برانگیز است. نولان حرکت در مسیری که به دنبال کشف شخصیت حقیقی جی رابرت اوپنهایمر به عنوان دانشمندی ممتاز یا جنایت کاری جنگی است را دنبال نمی کند او واقف است بازی در این موضوع دامی است که ممکن است هر فیلمسازی را گرفتار بازی مردخوب/مرد بد کند آن هم درباره شخصیتی خاص و تاریخی.

نولان آگاهانه این بازی را دریافته اما به هیچ عنوان اسیر آن نمی شود هدف او روایت زندگی یک انسان است که در مسیر دوران گذار از آن، دست به انتخابهائی می زند که درست یا غلط نشأت گرفته از ذات درونیش است از اینرو کاراکتر اصلیش را از چند منظر به تصویر می کشد. از منظر شخصی، علمی و کاری.

اوپنهایمر همواره درفضای تعلیق زندگیش سعی در ثبات دارد در زندگی شخصیش اسیرِ دو حالت احساس یا ثبات، بین “جین” به عنوان وجه احساسی و “کیتی” به عنوان وجه عقل گرا، در نوسان است، در بُعد علمی او بین علم گرائی و عمل گرائی سرگردان شده و در وجه کاری بین تقسیم قدرتش به قبل و بعد از آزمایش موفق هسته ای “ترینیتی” زمانی که قبل از آن قدرت مدیریت تیمش را داشت و جائی که توانائی جلوگیری از استفاده از اختراعش را نداشت!

نولان کل فیلم را بر اساس سردرگمی شخصیت اصلی، بر پایه موقعیتهائی قرار داده که او در شروعش قدرت انجام را دارد اما با ادامه در هر موقعیت جدید کنترل آن را از دست می دهد، به عبارت دیگر شروع کارهای اوپنهایمر با خودش است اما پایان آن با دیگری است.

شاید بهترین تفسیر از داستان فیلم را به توان از جملات نقش بسته بر تصاویر اولیه آن دریافت:

“پرومته آتش را از خدایان دزدید و آن را به انسانها داد، برای این کار به سنگی زنجیر و تا ابد شکنجه شد”

اوپنهایمر در نقش پرومته همان فردی است که اتم را برای پیشگیری از عقوبات فاجعه آمیز جنگ ساخت غافل از اینکه او را به برده ای زنجیر شده در کشور ایده آل های توهم زا تبدیل کرد. نبرد او برای کشف علمی که می خواست برای اتمام جنگ از آن بهره ببرد به فاجعه ای تاریخی تبدیل شد تا هرآنچه که می توانست از او اسطوره ای تاریخی بسازد به کابوسی تمام عیار تبدیل گردد.

 

زنان

جین تاتلاک معشوقه اوپنهایمردر سال 1934 با او آشنا شد و روابط آن دو اینقدر صمیمی بود که تا بعد از ازدواج اوپنهایمر با کیتی نیز ادامه یافت، انتخاب فلورنس پیو برای نقش جین جدا از شباهت ظاهری به گونه ای با رازآلود بودن شخصیت جین نیز ارتباط داشت، پیو بی حسی ناشی از افسردگی شخصیت جین را به خوبی نشان می دهد علاوه بر آنکه واگرائی اش در ارائه فلسفه زندگی جین را تا حد علاقه اش به مکتب کمونیست باقی نگه می دارد و درگیری اوپنهایمر را با کمیته مک کارتیسم باعث می شود. جین هشت سال پس از آشنائی اش با اوپنهایمر می میرد، در حالیکه پیکر بی جانش را به تنهائی در خانه اش یافتند پلیس مرگ او را خودکشی بر اساس اوردوز و استفاده بیش از حد از دارو عنوان کرد بعلاوه آنکه یافتن یادداشتی بدون امضاء در کنار جسدش را تائیدی بر این موضوع تلقی کردند، هرچند برادر تاتلاک بر اساس حدسهایش او را قربانی عوامل جاسوسی و سازمانهای امنیتی آمریکا می دانست.

پیو رمز و راز جاری در شخصیت جین را در سه سطح عقیدتی، جنسی و احساسی در چهارچوب فضای فیلمنامه تقسیم کرده چراکه قطعاً شخصیت جین اثرات عمیقتری بر اوپنهایمر داشته است، تا جائیکه نام  پروژه اولین آزمایش هسته ای تاریخ “ترینیتی” بر اساس شعری از جان دان شاعر انگلیسی شکل گرفته به نام «به قلبم ضربه بزن، خدای سه نفره»، ترینیتی به معنای سه گانگی بر گرفته از این شعر است اما نکته مهم این است که جین تاتلاک، اوپنهایمر را با این شاعر انگلیسی و این شعر آشنا کرده بود!

 

کیلین مورفی/رابرت داونی جونیور

سیر اصلی فیلمنامه بر اساس کنش/واکنش دو شخصیت اصلی فیلم اوپنهایمر و لوئیس استراوس است. قطعاً مورفی به عنوان کاراکتر بالادستی در تمام لحظات فیلم، دیدنی و شگرف حضور دارد اما حضور رابرت داونی جونیور با آن نگاه های سرد و اقتدارگر و حس تدافعی، علاوه بر صحه گذاشتن به توانائی های او، نقش مورفی را نیز برجسته تر نموده، هرچقدر نگاه های عمیق مورفی با آن قدرت نفوذ تا مغز استخوان بیننده را لمس می کند، نگاه های تردید آمیز داونی جونیور سایه مخوف و راز آلود یک فرصت طلب را در کل فیلم به عنوان یک عنصر نامطلوب و تهدید آمیز تماشاگر را آزار می دهد. نباید تردید داشت کشش و تقابل جذاب این دو کاراکتر نقش اصلی جذابیت فیلمی است با مدت زمان طولانی، جائیکه که از لحظه لحظه هنرنمائی هر دو با زمان بیشتری لذت می بریم.

 

نولان، کوبریک و دیگران

تأویل های ظریف نولان در جای جای فیلم به صحنه هائی از فیلم های کوبریک جالب است مثلاً صحنه پرتاب توپ اوپنهایمر که یادآور بازی با توپ جک در فیلم “درخشش” است. یا محفل دایره وار سیاسیون در هر دو فیلم اوپنهایمر و دکتر استرنج لاو.

ساخت هتل در فیلم درخشش بر قبرستان سرخپوست ها صورت گرفته و ساخت مرکز تحقیقاتی بمب اتم نیز در اوپنهایمر بر محل خاکسپاری سرخوپوست ها انجام شده، گویا نفرین این قوم مورد ظلم قرار گرفته موجب تأثیر نامطلوب عاقبت دو داستان گردیده.

صحنه های نیم ساعت ابتدائی فیلم به طرز عجیبی ترنس مالیک وار شده اند تا از اوپنهایمر چهره مسافری از شرق را تداعی کند! حال که به نابودگری برای شرق تبدیل شد.

صحنه های سیاه و سفید در کنار افکت های صوتی، کم و بیش یاد آور نوآوری های “گاو خشمگین” مارتین اسکورسیزی است. او در تمام این نکات شاید هیچ قصدی برای اشاره به این موارد نداشته است اما مخاطب و منتقدی که نولان را وارث بسیاری از کارگردان های بزرگ می داند از این قیاس ها لذت می برد.

 

تلفیق محتوا با تکنیک، فن و ایجاد نوآوری

اینکه نولان یک نابغه است نباید در آن شک داشت. شاید هیچ کارگردانی به جز چند تن مثل نولان از کاری که می کنند آگاه باشند. آگاهی نه در قیاس عام، بلکه به عنوان چالش درونیِ یک خودآگاهیِ ذاتی. او تکلیفش با پیام فیلم هایش روشن است و بر همان اساس به کنکاش در اهداف خود می پردازد.

نولان اول متن داستان را درک می کند و سپس درک خود را به شخصیت های کار تسری می بخشد و تصاویرش را همچون رهبر ارکستر راهنمائی می کند.همینجاست که باید اذعان کرد نبوغ او در به تصویر کشیدن چیزی است که درک می کند و در ذهنش شکل می دهد.

تداعی موج های به وجود آمده از قطره های باران با حلقه های چشم مورفی و امواج تشعشعات هسته ای چنان درهم گره خورده که تماشاگر را اسیر عمق داستان می کند.

او امواج رنگی تشعشعات هسته ای و خورشیدی را در میان نورهای ساطع شده از سیاه چاله ها، به افکار بزرگ اوپنهایمر و صدها راز نگفته چشمان کیلین مورفی، با هنرنمائی عالی او گره زده.

هر لحظه از گذشت فیلم، جذابیت مرگباری از ترکیب حس، هنر و علم را ارائه می کند. وقتی در صحنه آزمایشگاه اینسرتی از یک سیب سبز مسموم شده به حس خشم اوپنهایمر پیوند می خورد بی اختیار به یاد سیب نیوتون و قانون جاذبه می افتیم و در همان لحظه که او به منطق بر می گردد و خشم خود را فراموش می کند به سرعت به آزمایشگاه رفته تا سیب مسموم را با عنوان سیب کرم خورده ازدست دکتر نیلز بور (با ایفای خوب کنت برانا) به سطل آشغال پرتاب نماید، سیب نیوتن به عنوان نمادی از علم به سمی آغشته شده که بمب اتم حاصل آن گردیده! در همین لحظه از فیلم است که دکتر بور به اوپنهایمر پیشنهاد می کند تا به دانشگاه گوتینگن رفته تا فیزیک نظری را دنبال کند و پی آیند این پیشنهاد در مورد ریاضی با او سخن می گوید “.. ریاضی دونستن مثل دونستن موسیقیه، مهم نیست بتونی نت ها را از روی کاغذ بخونی یا نه، مهم اینه که بشنویش، میتونی موسیقی رو بشنوی رابرت؟”

از همین جا و با آغاز موسیقی “لودویگ گورانسون” روبرو می شویم جائیکه نام آن قطعه ای نام گرفته به نام “آیا می توانی موسیقی را بشنوی؟”

همزمان معجونی از ترکیب تصاویر، موسیقی گورانسون و صدای زمینه در یک دقیقه و سی و پنج ثانیه شخصیت شگرف اوپنهایمر نولان به جان و روح تماشاگر تزریق می شود تا بار معنائی مورد نظر نولان کاملاً  در اختیار مخاطب قرار گیرد.

حضور اوپنهایمر در موزه و دیدن نقاشی های سبک کوبیسمِ راجر دلا فرسنای، واسیلیویچ کلیون و پیکاسو پیوند دهنده همان سبک منحصر به فرد آنها در نقاشی، به نگاه خاص اوپنهایمر در فیزیک است، به همان پیچیدگی و با همان مفهوم گرائی.

با نگاه خیره کیلین مورفی به تابلوی “زندگی زناشوئی” فرسنای، نولان مخاطب را پیشاپیش به روابط عاشقانه اوپنهایمر و ازدواجش وصل می کند. زمانه ای که او برای کشف بمب اتم در هنگامه جنگ جهانی در آن قرار گرفته را با نقاشی “ساعت ساز” واسیلیویچ کلیون، پیوند می دهد و گره و پیچیدگی درون او را با نقاشی “زنی نشسته با دست های ضربدری” به همان عجیبی نام نقاشی و با همان استعاره های تو در تو در نقاشی پیکاسو.

ویولون به عنوان یک ساز فردی که در قالب یک ارکستر انسجام خود را بیش از پیش به رخ می کشد در جای جای موسیقی گورانسون در فیلم و خصوصا در قطعه “آیا می توانی موسیقی را بشنوی؟” نقش ویژه ای دارد. نت های او با تصاویری از چشمان همچون حلقه های کوآنتمی مورفی به تصاویری از ذره های اتم، عظمت طبیعت، کلاس های درس اوپنهایمر، کرم چاله های زیبا، نقاشی های کوبیسم موزه، کتاب شعر سرزمین هرز(بیابان) تی سی الیوت، ذرات جرقه ای آتش، طوفانهای خورشیدی، صورت تاریک و روشن مورفی در تقابل یا صورت زن و مرد نقاشی پیکاسو، شکستن لیوان ها، خورده شیشه ها، حلقه های نورانی که می توان به حلقه های نیوتونی و یا حلقه انیشتین تشبیهشان کرد و… همزمان با صدای باد و آتش و خورده شیشه ها و حرکت نور و ذرات و … چنان ترکیب دیوانه وار و سریعی از زندگی شخصیت اصلی ارائه می دهد که برای درک آن همین یک و نیم دقیقه را باید چندباره مرور کرد. هنر نولان در رقص موسیقی و تصویر و صدا چنان در همین اوایل فیلم میخکوب کننده است که تماشاگر بی صبرانه منتظر ثانیه به ثانیه فیلم می ماند.

درک دنیای نولان در مواجه کاراکترهایش با جهان بینی خاص خود او در هر فیلم، موضوع اصلی و چالشی او در برخورد تضاد منافع کاراکترها در مواجه با شرایط پیشبینی نشده شان است. راهکار او برای خلاصی این شخصیت ها در بطن داستانهایش نه به دست پایان هر اثر، بلکه در اختیار مخاطب آثارش و تحلیل آنها از آنچه دیده اند است. اوپنهایمر نیز هر چند به عنوان شخصیتی حقیقی سرنوشتش مشخص است اما قضاوت کارهائی که او در طی زندگی انجام داده با هوش یک کارگردان به مخاطبش واگذار شده است.

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا