نگاهی به بازی آنتونی هاپكینز در «سكوت برهها»
پرنسیپ

شاهپور عظیمی: اگر بازیهای این بازیگران انگلیسی: پیتر سلرز، راجر مور، لارنس الیویر، جولی كریستی، اما تامپسن، ترنس استامپ، گری اولدمن، پیتر اوتول، جیمز فاكس، رالف فاینس، هیو گرانت و البته كری گرانت بهیاد ماندنی را در ذهن مرور كنیم، به نكتهای خواهیم رسید كه در نگاه نخست شاید به چشم نیاید… بازیگران انگلیسی همواره نقشهایشان را با نوعی تبختر بازی میكنند (بحث ما در اینجا ربطی به اخلاق ندارد) و خونسرد هستند. كمتر به یاد داریم كه نقشهای احساسی را بازی كرده باشند. از نقش فاصله میگیرند و بیشتر «خودشان» هستند. وقتی بنا باشد نقش یك افسر نازی خونسرد و بیاحساس به تصویر كشیده شود، پی میبریم كه بهترین انتخاب رالف فاینس است (فهرست شیندلر، ۱۹۹۳) برای نقش ماكسیم دووینتر كه حتی نگرانیاش را با خونسردی بازی میكند، لارنس الیویر انتخاب مناسبی است برای ربكا (۱۹۴۰)، همانطور كه بهترین انتخاب برای بازی در نقش دولین خونسردی كه صورتش نشان نمیدهد در ذهنش چه میگذرد، كری گرانت است (بدنام، ۱۹۴۶) راجر مور انگلیسی، شان كانری اسكاتلندی، پیرس برازنان ایرلندی و دانیل کریگ انگلیسی بهترین انتخاب برای بازی در نقش جیمز باند هستند در حالی كه تیموتی هاتن آمریكایی ناموفقترین جیمز باند محسوب میشود. آنتونی هاپكینز نیز بهترین انتخاب برای بازی در نقش هانیبال لكتر است (سكوت برهها، ۱۹۹۱).
هانیبال لكتر بسیار پیچیده است. او تجسم كامل عقلانیت است كه احساساتش در زیر خروارها عقلگرایی همچنان به حیاتشان ادامه میدهند. او آنقدر باهوش و عاقل هست كه یك نقاشی را از حفظ بكشد و با بوكردن فضای اتاقكش كه به بیرون راه دارد، بگوید كه كلاریس استارلینگ (جودی فاستر) از چه كرمی استفاده میكند و چه عطری میزند اما روز اولی كه به دیدن او آمده از آن عطر نزده است. هانیبال با استفاده از همان عقلش توانسته مصداق عینی «كانیبالیسم» در سكوت برهها باشد. در مقابل او كلاریس بیدستوپا و كمتجربه قرار دارد كه میتواند هوشمندی لكتر را تحریك كند و به او فرصت بدهد كه در برابر این دختر جوان و زیبا از همۀ ابعاد حربهاش (هوشمندی، عقلانیت و حضور ذهن) استفاده كند. لكتر حتی میتواند از درون همان اتاقك شیشهای كاری كند كه یكی از زندانیان به زندگی اش خاتمه بدهد چون به كلاریس جسارت كرده است. او هیچ تحرك بیرونی ندارد. محبوس است. حق ندارد فضای بیرون از سلولش را ببیند و كلاریس تنها زنی است كه پس از سالها دیده است. مشخص نیست كه آیا دلبستۀ كلاریس شده یا این كه وقتی میبیند او با صداقت حرف میزند، تصمیم میگیرد به این دختر جوان كمك كند.
آنتونی هاپكینز حضور زیادی در سكوت برهها ندارد. این یك استراتژی است كه هم در سینما جواب میدهد و هم در مورد موضوع این یادداشت كه بازیگری باشد. اصولاً «كم یعنی زیاد» بهگونهای است كه با طراحی مناسبی میتوان از آن استفادههای فراوانی برد. هم جاناتان دِمی و هم آنتونی هاپكینز از آن بهخوبی بهره بردهاند. نحوۀ نشان دادن لكتر برای بار نخست با حركت افقی دوربین تركیب شده است. لكتر ایستاده و منتظر كلاریس است. هاپكینز هیچ حرکتی به اندامش نمیدهد. وقتی از كلاریس میخواهد كارت شناساییاش را نشان دهد، مثل چوب خشك از جایش تكان نمیخورد. هاپكیز حركت سر و گردن را حذف میكند و به جای آن از ماهیچههای صورت استفاده میكند. تبسمی روی صورتش دارد. یك لحظۀ كوتاه به كارت شناسایی كلاریس نگاه كرده و فوراً میگوید مدت اعتبار كارت رو به اتمام است. هاپكینز این «میزانسن» را اینگونه بازی میكند: چند قدم جلو میآید. پیش از آن تبسمی روی صورتش دیده میشود. جلو میآید. هنوز به كلاریس زل زده است. گویی در یك لحظه به یادش میآید كه چرا جلو آمده است. نیم نگاهی به كارت میاندازد. دمی بهگونهای دكوپاژ میكند كه به نظر ما بیاید كه بازی هاپكینز نیاز به بازیگر روبهرو دارد. او از نماهای از روی شانه استفاده میكند. این درواقع برای بازی به بهتر دیده شدن هاپكینز است. به این معنا كه حضور معصومانه و خامدستانۀ كلاریس (جودی فاستر) این فرصت را در اختیار لكتر میگذارد كه بهتر بتواند از بازی مینیمالیستیاش استفاده كند و تضاد ایجاد شده به نفع بازی هاپكینز است.
نمای پس از نشستن كلاریس یك نمای درشت از هاپكینز است. كارگردان میدان را برای بازی هاپكینز باز كرده یا به عبارت دیگر توپ را به زمین او انداخته است. هاپكینز در این محدودۀ تنگ (نمای درشت) تنها میتواند از صورت، چشمها و صدایش استفاده كند. نوع نورپردازی از بالا و كنار، قسمت راست لكتر را تا حدی درون تاریكی برده ت و میشود گفت حتی میدان را برای هاپكینز تنگتر نیز كرده است. هاپكینز برای این كه نوع كرم مورد استفادۀ كلاریس را بداند با طمأنینه سرش را بالا میآورد، چشمها را میبندد و صورتش را به اطراف میچرخاند و سپس با اطمینانی كه در صدایش موج میزند نام كرم و عطر كلاریس را میگوید اما در لحظهای كه میخواهد بگوید كلاریس امروز از عطر همیشگی نزده، ناگهان روبهرو را نگاه كرده، چشمها را اندكی تنگ میكند و كمی صورتش را جلو میآورد و میگوید… اما امروز اون عطر رو نزدی.
هاپكینز به گونهای در جلد لكتر فرو میرود كه باور كنیم صددرصد، فن بازیگری تكنیك است و نه ایجاد حس از سوی بازیگر برای تأگذاری بر مخاطبان. هاپكینز بسیار تلاش میكند كه در این سكانس پلك نزند. میدانیم كه تعمداً پلك نزدن باعث ایجاد اشك در چشم میشود و برق آن را دوچندان میكند. این چیزی است كه جادوی چشمان لكتر به آن نیاز دارد. تكان نخوردن مردمكها معادل تمركز كردن هستند و چشمان نمناك و تیز هاپكینز همچنان دارد كدهایی از شخصیت لكتر را برای ما فاش میكند تا به تدریج او را بشناسیم و البته مرعوبش بشویم.
هاپكیز در دیدار بعدی با كلاریس همچنان از این تكنیكها استفاده میكند اما سعی دارد كه نوع بازیاش به صحنۀ قبلی تفاوتهایی داشته باشد. یادمان باشد كه چنین صحنههایی با لوكیشن یكسان به دلایل اقتصادی یك جا ضبط میشوند (نماها رج زده میشوند). جاناتان دمی و هاپكیز از یك تكنیك دیگر برای تأثیرگذاری بیشتر بازی هاپكینز استفاده میكنند. در ابتدای دیدار دوم لكتر در تاریكی نشسته و با كلاریس حرف میزند. او دیده میشود اما نه چندان واضح و این صدای اوست كه نقش بیشتری در این لحظات برعهده دارد. هاپكینز با اقتدار نقشی را با پرنسیب بازی میكند كه برایش اسكار بهترین بازیگر مرد را به ارمغان میآورد كه حتی در كارنامۀ او به عنوان یك بازیگر انگلیسی تكرار نمیشود. از آن جا كه در مثال مناقشه نیست، كافی است بگوییم كه در سكوت برهها بازی هاپكینز انگلیسی در برابر شیوۀ بازی بازیگران امریكایی (مثلاً در اكتورز استودیو) قرار گرفته و ناگفته پیداست كه كفۀ طرف مقابل هاپكینز در این میان سنگینی كرده و نشان از تنازع میان تكنیك بازیگران انگلیسی و آمریكایی در بسیاری از دورههای تاریخ سینمای جهان داشته است. این بحثی است كه امید است در یادداشتهای بعدی ادامه پیدا كند.
منبع: مجله فیلم