نگاهی به نمایش”اهل هوا” : فریادهای خاموش

عصر سینما : علی زنداکبری – قبل از هر چیز باید بدانیم “اهل هوا” به کسانی اطلاق می شود که دچار نوعی بیماری به نام “زار” شده اند این بیماری در جنوب شایع است و درمان آن نیز از طریق علم پزشکی میسر نمی باشد چراکه بومیان منطقه معتقدند نوعی باد فرا زمینی یا جن وجود شخص را تسخیر نموده و برای از بین بردن آن مراسمی آئین گون با نوای موسیقی و فلسفه درمان باید اجرا شود به نام “مراسم زار” که شخص مبتلا با آرام شدن باد (یا جن) از آن تسخیر نجات پیدا کند، مجری این مراسم “بابازار” یا “مادرزار” نامیده می شود. باد زار یا جن، جنونی است که فرد را هوائی کرده و تا از آن بیرون نیاید ممکن است فرد از بین برود.

اینگونه است که نمایش “اهل هوا”  نوشته مریم تاجیک و به روایت محمد حاتمی به نوعی نوشتار تغزلی درآمده که تماشاگر خود مفسر آنست. داستان اهل هوا داستان آشنائی است با بیانی تازه، روایت مردمان زحمتکش و خونگرم قدر ندیده ای که اسیر تفکرات سنتی خود در تقابل با جامعه نوین است، جامعه ای که در هر دو حالت قدیم و جدید آنطور که باید درک نشده است. این نمایش دو نوع مخاطب دارد، مخاطبی با دانسته هائی از فرهنگ جنوب که هم از متن لذت می برد و هم از اجرا و دسته دوم مخاطبی است که از فرهنگ اشاره شده در نمایش چیزی نمی داند اما به بهانه اجرای خوب اثر، پس از آن به مطالعه و جستجو در باب مسائل مطرح شده در اثر می رود.

تماشاگر نمایش باید تفسیر خود را از نشانه های ارائه شده از صحنه تحلیل کند، آنها ملزم به تطابق سه ضلع یک داستان هستند: سنتهای غلط، شخصیتهای شکست خورده و کاراکترهائی که حالا میل به تغییر دارند، آنها باید کدهای روائی اثر را درک و در کنار هم بچینند. قصه نمایش البته بر پایه داستانی بسیار ساده است، عشق و محبت انسانی و سعی در ایجاد ارتباط عاطفی زنان و مردانی که با یک فرهنگ خاص رشد کرده اند.

 

کارگردان

محمد حاتمی از دانشگاه هنرهای زیبا در رشته کارگردانی و بازیگری فارغ التحصیل شده و سابقه طولانی در هر دو رشته دارد این مهم به علاوه دانش خوب موسیقی او، حاتمی را تبدیل به کارگردانی قدرتمند در عرصه نمایش نموده است، حضور جدی در صحنه تئاتر همگام با فعالیتهای تلویزیونی و سینمائی، او را پخته تر از همیشه نشان می دهد. بازیگیری او و استفاده مناسبش از موسیقی و نور، تماشاگر را به سمت تمرکز بر موضوع اصلی سوق داده و تغییر داده ها در هر صحنه و استفاده مناسب از هر کاراکتر موجب تناسب در هر پرده از نمایش شده است. او متن را در اختیار اجرای صحنه قرار داده و حرکت موضوعی اثر را نیز به تعادل کشانده، نه آنقدر به روایت پرداخته تا پیام اثر گم شود و نه آنقدر از روایت دور شده که اجرا دچار خدشه شود و این حفظ تعادل احترام به شعور مخاطبی است که نمی تواند مثل هر نمایشی به سادگی از کنار این اجرا عبور نماید.

 

تلفیق فنی

عناصر بصری نمایش ساده، ولی آگاهانه استفاده شده، مثلا در ابتدای نمایش با تاریکی فضا صدای موسیقی را به دنبال صدای آب می شنویم تا با پسزمینه ذهنی جغرافیای اثر برایمان تا حدی روشن شود و با تابش نور قرمز به پرده هائی که سایه بازیگران بر آن نمایان است قدرت ایهام در ذهن مخاطب شکل گیرد از اینجا به بعد نیز بازی بازیگران روایت اصلی را شکل می دهد. طراحی صحنه و لباس، حال و هوائی جنوبی دارد و به خاطر تبادلات فرهنگی از ساحل نشینان سایر ملل نوا و حرکاتی را میبینیم که در شکل دادن به فضای کار نقش مهمی ایفا می کنند. دشنه و کوزه و چهار پایه ها همگی در سیر تعریف وقایع داستان کار شده اند و ابداع موثر نوشتن تفکرات عبدو/خلو با گچ کلاس درس و بر کف صحنه تعریفی ورای جلوه دادن به کاراکتر عبدو است که به چشم تماشاگر می نشیند.

بازیگران

اهل هوا کلا چهار بازیگر دارد، بهنام شرفی، سید جواد یحیوی، هدیه محقق و لاله کریمی. درام قصه به واسطه بازیگرانش شکل می گیرد و بازیگران اهل هوا به دلیل سبک روائی اثر وظیفه سنگینی بر عهده دارند و در مرز واقعیت و ایهام حرکت ظریفی دارند. آنها با درک متقابل از خواسته کارگردان در مسیر تعریف خطی و ساده داستان قرار نگرفته اند و نیروی خود را صرف پیچیدگیهای درونی کاراکترهایشان نموده اند از همینرو قدرت کاراکترها برخواسته از ایجاد تعادل بین سبک و همگام سازی اجرای آنان است. لاله کریمی در نقش معشوقی که دلیل هوائی شدن عاشقش است به عنوان نمادی از آئین زار به خوبی از اجرای نقشش برآمده و هدیه محقق همان ابهامی را که انتظار می رود در شخصیت “حلما” پدید می آورد. کشش این دو شخصیت زن به عنوان نماد عشق و ناموس در فرهنگی مردسالارانه پدیدآورنده تار و پودی است که بهنام شرفی با قدرت بیان و اجرای مسلطش بهترین استفاده را از فضای به وجود آمده می کند. شخصیتی در گیر و دار سنتهای قدیمی (بیرونی) و اخلاقیات مردنمایانه (درونی) که به غیرت تعبیر شده، حاصل اما، جنونی است که شرفی آنرا مقتدرانه به صحنه دیکته می کند. شگفتی اما جواد یحیوی است، او حلقه اتصال دهنده و زیر بنائی سه کاراکتر دیگر را به وجود آورده، او که اول “عبدو” بوده و حالا به “خلو” تبدیل شده، این سیر تغییر شخصیتش را مبنای همان چالش گذر زمانی و تغییر ساختاری نمایش قرار می دهد. بازی یحیوی و بده بستانش در سه موقعیت خانوادگی، جامعه و سرخوردگیهای روحی و بیان شاخص دغدغه هایش به صورت نوشتاری از گچ به تخته سیاه در ذهن تماشاگر، به نوشتاری از گچ به کف صحنه نمایش سوئیچ می شود، جائیکه بازیگران کل داستان را بر آن اجرا می کنند. جالب آنکه حاتمی در انتهای تئاتر برای یادگاری (بر خلاف بسیاری از نمایشها) از تابلوی ویژه نمایش استفاده نمی کند، بلکه از میهمانان می خواهد تا نوشته هایشان را همچو عبدو با گچ بر کف صحنه بنویسند، همچون فریادهای خاموش اهل هوا.  

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا