نگاهی به آثار مارسل کارنه / سندی از تاریخ روانکاوانهی قرن ما!
عصرسینما
ترجمه و تلخیص: عقیل قیومی
فیلمها شاید بیش از سایر هنرها به رشد و تکامل دست مییابند و نمایش عمومی گستردهاشان اجتنابناپذیر است که اگر اینگونه نبود، قادر به تامین هزینهی خود نبودند و به همین دلیل جذابیتهای بصری و سبکی درون فیلمها، نقطهی اتکای همهی آنهاست. آنگاه که یک فیلم بیهیچ چون و چرایی و به سرعت تماشاگرانش را افسون میکند و به عنوان اثری کلاسیک تحسین میشود، برای همهی ما حیرتآور است؛ درست همان چیزی که در «بچههای بهشت» اثر مارسل کارنه شاهد وقوع بودیم.
ساخت این اثر ملودرام- روایت زندگی “بورو” بازیگر پانتومیم و “گارانس” زن زیبای غیر قابل اعتماد- در سال ۱۹۴۳ شروع شد؛ زمانی که پاریس هنوز تحت اشغال آلمانیها بود و تاثیر این رویداد، دو سال بعد به سینما راه یافت. فیلمی که به درک و شناخت درستی از روح زمانهی خود رسیده بود. همه به سرنوشتی تیره و شوم دچارند، خوبها نابود میشوند و بدها در بدبینی و شرارت همچنان پابرجا میمانند. همه محزون و افسردهاند و هیچ برندهای در کار نیست. گوشهگیری و عزلت، نمونهی کوچکی است از احساس زندگی در اروپای قبل از اگزیستانسیالیسم که “برنارد ژیرودو” و “ژان آنوی” این حس و حال را با خود به تئاتر آوردند و “ژان رنوار” و “هلموت کوتینر” آلمانی و “مارسل کارنه” به سینما.
آنچه که امروز ممکن است با واقعیت فاصلهی زیادی داشته باشد، در آن زمان از نقطه نظر سیاسی به شدت ملموس بود. اعتراف به شکست در حکومتهای دیکتاتوری محکوم و مطرود است و حامیان فکری دولت ویسی(دولتی که در آن نظامیان فرانسوی قدرت را در اختیار داشتند) با مقاومتی که در فیلمهای کارنه به چشم میخورد، مخالفت داشتند و دائماً تلاش میکردند تا سد راهش شوند.
«بچههای بهشت» در گذشته میگذرد، در دنیای ساختگی و افسانهای تئاتر و زمان، زمانِ جشن و سرور است. فیلم از واقعیت فاصله میگیرد؛ البته متفاوت از آن حقیقتی که فیلمها را متعلق به جهان رویاها میداند. اما دقیقاً همین عالم خیالی غلو شده است که «بچههای بهشت» را سرشار از حقیقت میکند. آنچه باقی میمانَد یک رویاست. اما عجب رویایی. رویای داشتن سهمی در صحنهی نمایش زندگی، نمایشی که در آن فقط با نقشهای اصلی سر و کار داریم. به قدرت نمایشنامههای شکسپیر. رویای احترام به شان و منزلت انسان، حتی آنجا که به هیچ میرسد و نابود میشود. میلیونها نفر در سینما این رویا را با هم قسمت کردند. فیلمی که هیچگاه از جذابیتهای سحرآمیزش کاسته نمیشود. «بچههای بهشت» به سندی قاطع از تاریخ روانکاوانهی قرن ما تبدیل شده است.
مارسل کارنه، کسی که در نود سالگی در جایی نزدیک پاریس چشم از جهان فرو بست، حتی قبل از این فیلم نیز از شهرت برخوردار بود. سبک کمدی خاص خودش در فیلم «فاجعهی عجیب» (۱۹۳۷) یک موفقیت قابل ملاحظه محسوب میشود و یک سال بعد، یکی از مهمترین فیلمهای اولیهاش به نام «بندر مهآلود» فلسفهی بدبینی قهرمانانهی کارنه را برای اولین بار متجلی میکند. حتی قبل از «بچههای بهشت» فیلمهای «هتل شمالی»، «روز برمیآید» و «میهمانان شب» همه از شاهکارهای او هستند.
کارنه کارش را از شغلهای سطح پایین دنیای فیلم و سینما آغاز کرد. نیروی فنی، فیلمبردار و منتقد بود؛ تا اینکه سرانجام توانست دستیار کارگردانهای بزرگ شود. ویژگیهای فضای فیلم سیاه و سفید و لحن تیره و غمبار حاکم بر این فیلمها را از “ژاک فدر” آموخت و در پرداختن درامهای آهنگین با تهمایهی تکرار شوندهی جبر و تقدیر، جانشین رُنه کلر شد. هر چند بیشترین تاثیر را از “ژاک پره وِر” شاعر گرفت؛ کسی که فیلمنامههای مهمترین فیلمهای کارنه را از «بندر مهآلود» به بعد نوشت.
برتری گفتگو، گفتگوهای تئاتری، وجه مشخصهی فیلمهای کارنه هستند. در اکثر صحنههای دراماتیک، کلمات و برخی عبارات گفتگوها بر هر چیز دیگری غالب می شوند؛ همانند عبارت “عجیب،عجیب” تکیه کلام ” لویی ژووه” در فیلم «فاجعهی عجیب» که هماکنون به شکل وسیعی در لابلای صحبتهای فرانسویان شنیده میشود.
از طریق فیلمهای کارنه بود که احتمالاً خیلیها بیرون از فرانسه، متوجه شدند کسانی چون “لویی ژووه” و “ژان لویی بارو” چه هنرپیشگان بینظیری هستند. کارنه پس از جنگ هم تعدادی فیلم ساخت اما هیچکدام ارزش شاهکارهایش را نداشت.
او در یک گفتگوی خصوصی، فاش کرد که دخالت تهیهکنندگان در مورد فیلمهایش به قدری بوده که او خودش هم از هیچیک از آثار اخیرش رضایت ندارد. هنگامی که خود گفت تا ابد نامش جاودانه میمانَد، این احساس را داشت که یک هنرمند باقی بمانَد؛ همین و بس.
منبع: KULTURCHRONIC