یادداشتی بر مجموعه «تبر کوچک» / مورد عجیب مک کوئین؛ از حضور در جشنواره کن تا نامزدی در بخش سریال های گلدن گلوب

عصرسینما؛ آیدین مفتاحی

بخش اول
نگاهی به 3 اپیزود ابتدایی

مجموعه «تبر کوچک / Small Axe» آنتولوژی پنج قسمتی است که شش سال زمان صرف ساخت آن گشته است. این مجموعه به صورت یک مینی سریال پخش شد؛ اما در واقع هر قسمت آن یک فیلم سینمایی با داستانی مجزا است.

شبکه بی‌بی‌سی سازنده این سریال و شبکه آمازون پخش جهانی آن را انجام داده و استیو مک کوئین نویسنده و کارگردان کل این مجموعه میباشد.

اپیزود اول مجموعه با نام «مانگرو» یک فیلم ۱۲۷ دقیقه ای است. این فیلم در لیست سال ۲۰۲۰ “ایندی وایر” به عنوان یکی از برترین فیلم های سال قرار گرفته و حتی اپیزود دوم مجموعه به نام «عاشقان راک» نیز در لیست تاپ تن سال مجله “تایم” قرار دارد. دو قسمت اشاره شده برای شرکت در جشنواره کن به عنوان فیلمی مجزا در نظر گرفته شده بودند و البته در فستیوال فیلم نیویورک نیز به نمایش درآمدند. از طرفی کل مجموعه به عنوان یک مینی سریال در سایت “IMDB” ثبت شده و در مراسم “گلدن گلوب” امسال نیز در شاخه بهترین مینی سریال سال نامزد شده است.

با توجه به این توضیحات و حضور در جشنواره های بین المللی و از طرفی نامزدی در گلدن گلوب به طور قاطعانه ای نمی توان بر فیلم یا سریال بودن این مجموعه اتفاق نظر داشت. هرچند خود مک کوئین معتقد است که ۵ فیلم مجزا را در قالب یک مجموعه ارائه داده است.

این مجموعه شامل داستان هایی از جامعه سیاه‌پوستان غرب لندن در بازه زمانی دهه ۶۰ تا ۸۰ و تبعیض و ظلمی است که بر آنها شده است.

«Small Axe» برگرفته از یک ضرب المثل آفریقایی است. با این مفهوم که در کنار هم قوی خواهیم بود. ضمناً نام یکی از آهنگ های معروف “باب مارلی” بزرگ هم می باشد. نام مجموعه بر پایه این دو توضیح معنا می شود.

1- «مانگرو»

سریال تبر کوچک

مانگرو نام رستورانی در غرب لندن در دهه 70 میلادی بود. منطقه ای که جمعیت زیادی از سیاهپوستان مهاجر در آن جا زندگی میکردند. به دنبال آزار و اذیت مداوم پلیس برای این رستوران، فعالین سیاهپوست اعتراضاتی را به پا میکنند. در جریان این اعتراضات تعدادی از آنها نیز دستگیر شده و محاکمه میشوند. این گروه در تاریخ با نام مانگرو ناین شناخته میشوند.

از روند محاکمه مانگرو ناین در کنار شیکاگو سون، میتوان به عنوان یکی از مهمترین و البته تاثیر گذارترین دادگاه هایی که در پی اعتراضات گسترده شکل گرفتند نام برد. پرونده ای که ماجرای آن با فاصله کمی از فیلم سورکین درباره دادگاه شیکاگو به نمایش در آمده است.

استیو مک کوئین در «مانگرو» مستقیم به دل خرده فرهنگ ها و یک اجتماع مشخص میزند. داستانی که توامان درباره تبعیض نژادی و مهاجرت است. سیاهپوستانی که از اطراف کارائیب به غرب لندن مهاجرت کرده اند و به دنبال ساختن زندگی آرام و آینده ای خوب برای خودشانند. اما مثل همیشه گرفتار تبعیض نژادی و خشونت بی چون و چرای پلیس و مشخصا قانون میشوند.

فرانک صاحب رستورانی به نام مانگرو است. کسی که به نظر در گذشته کسب کار درستی نداشته و سر و کارش با قمار، مواد مخدر و زن های بدکاره و مسائل این چنینی بوده است. همین گذشته او باعث زیر نظر گرفتن دائمیش از سمت پلیس میشود. اما فرانک به دنبال داشتن شغلی آبرومند و زندگی بی حاشیه است…

مک کوئین به خوبی شخصیت هایش را برای بیننده تعریف کرده و موقعیت فعلی و گذشته آنها را با جزئیات دقیق و کاربردی به تصویر میکشد. وقتی صحبت از خرده فرهنگ ها میشود، اشاره به جرئیاتی است که مک کوئین با دقت در دل داستان تعریف کرده است. از انتخاب موسیقی های شگفت انگیز تا رقص و پایکوبی در وسط خیابان و حتی غذاهایی که در رستوران سرو می شود. مساله ای که باعث میشود که بیننده به راحتی با این جامعه همراه شده و تمام تصمیمات و انتخابات آنها برایش قابل درک باشد.

از طرف رفتار دیگر نیروی پلیس و آزار و اذیت آنها برای رستوران مانگرو نیز جدا از آن ریشه نژاد پرستانه با گذشته شخصیت ها گره خوره و تعریف میشود. اگرچه دلیل رفتار خشونت بار پلیس در چارچوبی که مک موئین تعریف کرده مشخص است، اما به واسطه تکرار چند باره آن آستانه تحمل بیننده نیز در مقابل این همه ظلم و ستم به سر می آید. آن هم در مقابل شخصیت آرامی چون فرانک که واقعا به دنبال زندگی کردن است.

نقطه عطف داستان جایی است که تظاهرات به پا میشود. شاید در نگاه اول بتوان مک کوئین را به نگاهی یک طرفه به این جریان متهم کرد، اما مطالعه ای در تاریخ نشان میدهد که اصل داستان نیز همین قدر دردناک بوده است. خشونت پلیس در مقابل یک تظاهرات آرام و به دور از خشونت. البته در این بین نام حزب پلنگ سیاه نیز مطرح میشود که اعضای آن به ویژه آلتیا نقش پررنگی در به پا گیری این تظاهرات داشته اند(این سومین فیلم امسال است که داستان آن به نوعی با حزب پلنگ سیاه در ارتباط است).

با شروع روند دادگاه اما ابعاد گسترده تری از تبعیض نژادی و ریشه دواندن آن در فرهنگ و باور یک ملت به تصویر کشیده میشود. نمایش تلخ و دردناکی که تحمل و پذیرش این حد از ظلم و ستم و تبعیض را سخت و آزار دهنده میکند. دادگاهی که روند متفاوتی از باور عموم دارد چرا که بعضی از متهمین خودشان وکالت خود را بر عهده میگیرند و تبدیل به صدای خودشان میشوند.

مک کوئین از هر فرصتی برای نمایش جزئیات بیشتر از شخصیت ها و البته نقد به نژاد پرستی استفاده کرده است. شاید بتوان در رونده این پرونده نقدی به او کرد و آن هم به عدم پرداخت کامل و برابر به هر 9 متهم در دادگاه است. اما با نگاهی منطقی تر، آنها صدایی برای دفاع از خود نداشته اند و چندان این سکوت و در حاشیه بودنشان در روند پرونده قابل ایراد نیست.

همچنین مک کوئین با هوشمندی فضای فیلمش را از یک روایت یک طرفه خارج کرده و با قرار دادن وکلای سفید پوست و مشخصا بخشی از قانون در کنار سیاهپوستان سعی بر تاکید وجود رگه هایی از انسانیت در جامعه ای با تفکر پوسیده داشته است(وکلایی که البته بین آن ها نیز اختلافاتی وجود دارد و در همین مساله نیز پارادوکس عجیبی دیده میشود). جامعه ای که عدالت و قانون در آن حداقل برای سیاهپوستان چندان معنایی ندارد. اما در چنین مواجهه ای تنها یک جواب برای آنها وجود دارد: “به قانون اعتماد کن”. البته قانونی که هیچ اثری از آن در دادگاه دیده نمیشود و لحظه به لحظه این حجم از ظلم و بی قانونی بیننده را به شدت آزار میدهد.

تاکید مک کوئین بر روی نام مجموعه در همین قسمت نمود پیدا میکند (Small Axe) کلمه ای که ریشه در یک ضرب المثل قدیمی آفریقایی دارد و البته اشاره ای به ترانه معروف باب مارلی، با مضمون همدلی و در کنار هم بودن در مقابل مشکلات.
“اگر تو یک درخت بزرگ هستی ما یک تبر کوچکیم. پس آماده باش تا قطع کنیمت”

تقابل “ما” به نشان از جامعه سیاهپوستی در مقابل “تو” به نشان از تفکر نژاد پرستانه؛ به خوبی در فیلم به نمایش درآمده و مک کوئین با نهایت جزئیات و دقت داستان غم انگیز اما همراه با پیام امیدوارنه اش را روایت میکند.

نمایشی تاثیر گذار که هم حرف های زیادی برای گفتن درباره آن وجود دارد و هم درس های زیادی برای یادگرفتن از آن. اثری تماشایی که قطعا هر جا صحبت از مبارزه با ظلم و ستم و تبعیض نژاد پرستانه شود نام آن نیز به یاد آورده خواهد شد.

2- عاشقان راک

سریال تبر کوچک

“داستان فیلم به دهه هشتاد برمیگردد، زمانی که حضور سیاهپوستان در کلاب های لندن ممنوع بود و آنها را مجبور می کردند که مهمانی های خود را برگزار کنند؛ جایی که در مقابل مقدار کمی پول می توانستند غذا، موسیقی و احتمالا یک پارتنر خوب را بدست آورند”.

فیلم «عاشقان راک / Lovers Rock» یک شعبده تمام عیار است. نمایشی خیره کننده از یک مهمانی. جایی که به درستی معنابخش جادوی تصویر است. فضای عجیبی که مک کوئین خلق کرد و بیننده را به راحتی به درون خود میکشد.

از نظر بصری همه چیز شگفت انگیز است. فیلمبرداری که توسط شبیر کرچنر انجام شده باورنکردنی است سکانس های رقص را میتوان بارها به تماشا نشست و باید گفت که یکی از بهترین مهمانی های رقصی است که تاکنون فیلمبرداری شده است. سکانس هایی که قدرت انتقال جو آن مهمانی به بیننده را به راحتی دارا میباشد و شما احساس خواهید کرد که به مکانی رفته اید که لزوماً متعلق به آن نیستید؛ اما از حضور در آنجا لذت میبرید و واقعاً آرزو می کنید که بتوانید به آنجا بروید.

اما این فضاسازی فقط خلاصه به تصویر نمیشود؛ بلکه موسیقی نیز در آن نقش مهمی دارد. انتخاب موسیقی هایی با پس زمینه تاثیر گذاری در تاریخ جوامع سیاهپوستی که هم به اثر و مشخصا فضای آن مهمانی غنای معنایی بخشیده و هم بیننده را همراه خود میکند. از اثر فوق العاده کارلوس داگلاس “Kung Fu Fighting” تا تک آهنگ “Silly Games” از جانت کی.

نکته جذاب کار وقتی است که موسیقی تمام میشود و جمعیت با آواز خواندنشان به آن ادامه می دهند و رقص پایکوبی میکنند. لحظاتی که به طرز عجیبی به نمایش خیره کننده ای از همبستگی نژادی و فرهنگی تبدیل میشود.

برپاشدن مهمانی نیز با نهایت جزئیات صورت گرفته است. از حضور خانم ها در آشپزخانه که با رقص و آواز غذا را آماده میکنند، تا جابه جایی وسایل به دست مردان. از بلندگوهای بزرگ و تمرین صدا در وسط خانه، تا نمایش حیاط با آن چیدمان وسایل عجیبش. با نگاه به همه اینها متوجه می شویم که همه در حال آماده شدن برای یک مهمانی بزرگ هستند. همین پرداخت به جزئیات است که بیننده را از لحظه اول وارد فضای آن مهمانی میکند و باعث میشود که احساس کند یکی از مهمان های مهمانی است.

جالب است که اشاره ای به طور مستقیم به تبعیض نژادی و تنش هایی که شخصیت ها در آن بازه زمانی با آن روبرو بوده اند وجود ندارد. اما نگاه مک کوئین به نژاد پرستی در لایه های زیرین اثر کاملا محسوس است. در اوایل، هنگامی که مردها در حال آماده کردن وسائل مهمانی هستند، چند سفید پوست با ظاهری عصبانی آنها را زیر نظر دارند. بعداً، هنگامی که مارتا برای چند لحظه از مهمانی بیرون می آید، چند پسر سفیدپوست به دنبال آزار و اذیت او هستند. رگه هایی از نژاد پرستی که در جای جای محله وجود دارد و در لفافه اشاره ای به آن شده است. اما برگ برنده فیلمساز در خود مهمانی رو میشود؛ جایی که جابه جایی بین موزیک ها توسط دی جی با افکتی شبیه به آژیر پلیس همراه است، ذهن بیننده در هر لحظه به دنبال وقوع حادثه ای تلخ است. حضور پلیس و برهم زده شدن مهمانی و ادامه ماجرای احتمالی. هشدار آزاردهنده ای که تنها به واسطه یک صدای تکراری مدام به بیننده گوشتزد میشود. شاید بهتر از این نمیشد موقعیت بی ثبات این جمع سرخوش و شادی زودگذر آنها را به تصویر کشید. اما با این حال آنها به رقص و پایکوبی خود مشغولند و باید گفت که همیشه راهی برای احساس شادی پیدا میشود.

3- قرمز، سفید و آبی / آزادی، برابری و عدالت

سریال تبر کوچک

استیو مک کوئین در سومین اپیزود از مجموعه و در نگاه انتقادی اش به نژادپرستی، مستقیماً به سراغ منبع فساد و آشوب یعنی اداره پلیس رفته است؛ که تمام شر و آزاری که دامن گیر سیاه‌پوستان شده از آنجا نشأت می‌گیرد.

داستان پسرک سیاهپوست مهاجری که آرزوی پلیس شدن دارد و تمام تلاشش را می کند تا وارد اداره پلیس شود و تا حدی که می‌تواند از حقوق همنوعانش دفاع کند. اما جو حاکم بر اداره ی پلیس تماما سفیدپوست، مسموم تر از آن چیزی است که یک غریبه شانسی برای اصلاح و تفکرات حاکم بر آن داشته باشد.

تغییر موضع مک‌کوئین و تعریف داستان از زاویه ای متفاوت و نمایش خشونت، عمق فاجعه و تبعیض نژادی از دل منبع تمام آشوبها؛ تحسین برانگیز و جالب توجه است. اما به نظر مک کوئین برای رسیدن به نقطه عطف داستان بسیار عجله داشته و از کنار شخصیت ها و داستان هایشان به سادگی عبور کرده است.

فرمت ساختاری و آنتولوژی گونه مجموعه کمی برای مک کوئین دردسرساز شده، چرا که او تلاش کرده خیلی سریع و برای صرفه جویی در زمان به سراغ اصل ماجرا برود و خرده داستان های تاثیرگذار را به حال خود رها کند و همین مسئله باعث شده تا شخصیت اصلی نیز به درستی شکل نگیرد و تصمیمات او و احساساتش برای بیننده به طور کامل قابل درک نباشد.

مشکلی که در بخش دوم مجموعه نیز تا حدودی احساس می‌شد، اما از آنجایی که موسیقی به عنوان یک شخصیت تعریف شده بود مشکل اشاره شده نیز چندان به چشم نمی آمد و در واقع همه چیز حول محور موسیقی در جریان بود.

در این بخش نیز اگر پاسگاه پلیس هویت و شخصیت مجزا و پررنگ تری داشت، شاید تا حدودی می‌توانست حفره های ایجاد شده بر اثر عدم شخصیت‌پردازی و ساده رد شدن از کنار خرده داستان‌ها را پر کند و به کلیت اثر سر و شکل منطقی تری ببخشند.

البته که مک کوئین توجه زیادی به جزئیات داشته و سرنخ ها و کدهای جالبی را هم در همین راستا و هم سو با همان نگاه ضد نژادپرستی اش به مخاطب می دهد، اما متاسفانه عدم کنترل زمان و خطوط داستانی از تاثیرگذاری این موارد نیز کاسته است.

این را هم باید اضافه کرد که اثر پیش رو در ابعاد فنی استانداردهای کیفی بالایی دارد. تدوین، طراحی صحنه، نورپردازی و حتی انتخاب قطعات موسیقی و استفاده بجا از آنها نمونه هایی از مورد عنوان شده می باشد.

 

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا