نگاهی به دو فیلم عصر جمعه و بنفشه آفریقایی: دو، سه چیزی که از آن زن‌ها می‌دانیم

سارا آقابابایان: تقارن زمانی از‌محاق‌درآمدن «عصر جمعه» با اکران آنلاین «بنفشه آفریقایی» موقعیت اجتناب‌ناپذیری برای ارزیابی کارنامه فیلم‌سازی مونا زندی بر مبنای قیاس دو فیلم بلندش فراهم کرده است؛ دو فیلم داستان‌گویی که حول ایده‌های اولیه خاصی شکل گرفته‌اند؛ اولی سرنوشت یک دختر فراری و نوزادش پس از 15 سال و دیگری قرارگرفتن زنی با همسر فعلی و سابقش زیر یک سقف. چنین سوژه‌هایی هر اندازه هم جذاب و درگیرکننده باشند با تکیه بر رویداد اصلی و موقعیت مرکزی‌شان قابل روایت نیستند؛ بنابراین همیشه موقعیت‌های مکملی لازم است تا فیلم در حد و اندازه یک فیلم بلند داستانی کلاسیک و فراز‌و‌فروددار، جذاب و درگیرکننده شود؛ نکته‌ای که مونا زندی، اگرچه به اهمیت آن واقف بوده، اما در دو فیلمش برای نیل به آن استراتژی‌هایی کاملا متضاد با هم اتخاذ کرده است.

در «عصر جمعه» افراط فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز در تزریق داستانک‌های فرعی و موقعیت‌های مکمل به درام به حدی است که در شرایطی که فیلم هنوز به معنای دراماتیکش شروع نشده سه خرده‌داستان هم‌زمان با یکدیگر کلید می‌خورند: پیشینه سوگند/شقایق، بحران هویتی امید، پسر در معرض آسیبش و خواهرش بنفشه که پس از سال‌ها به جست‌وجویش آمده است. چنین آغاز پرمصالحی در پرده اول فیلم‌نامه باعث شده تا در ادامه همه چیز فدای ترکیب روایی انباشت این موقعیت‌ها شود و چون فیلم‌نامه در منسجم‌سازی ناکام است، هیچ‌کدام از سه خط داستانی محوریت پیدا نکرده و افسار درام، ناشی از همین ازدحام، طوری از کنترل فیلم‌ساز خارج شده است که درام به هر سمتی متمرکز شود موقعیت‌های دیگر عقیم و بی‌کارکرد می‌شوند. در نتیجه موقعیت‌ها و خرده‌موقعیت‌های مکمل به‌جای تقویت روایی و پیشبرد درام فیلم، به صورت خنثی و علی‌السویه نمایش داده شده و عملا قابل حذف هستند؛ مانند نمایش‌دادن تمام مراحل جست‌وجوی بنفشه برای یافتن خواهرش، یا تمام سکانس‌های مربوط به تعمیرگاه محل کار امید. خرده‌داستان‌هایی که هر کدام‌ ساز خود را می‌زنند و بدون اینکه به‌هم تنیده شوند، به‌طور مجزا صرفا به موازات همدیگر روایت می‌شوند تا اینکه به تحمیل فیلم‌نامه در جایی که پسر سوگند دست بر قضا از پشت در مکالمه دو خواهر را می‌شنود و از راز مادرش آگاه می‌شود، به هم برسند. این تشتت علاوه بر عدم بارورسازی درام و ارتباط تماتیک و درون‌مایه‌ای، تحرکات روایی را نیز خنثی کرده، به نحوی که بود و نبودشان دیگر تفاوت چندانی برای فیلم ایجاد نمی‌کند، پس فیلم‌نامه برای پیشرفت پیرنگ سرنوشت سوگند و رجعتش به خانواده، همچنان به تزریق داستان دست می‌یازد و به‌طور خلق‌الساعه از راز یک تجاوز به عنف پرده برمی‌دارد غافل از اینکه قبل‌تر به لطف انبوه خرده‌موقعیت‌های بی‌ربط، مخاطب چنان اشباع شده که با وجود غلظت دراماتیک سکانس اعتراف سوگند و بازی پرشور رویا نونهالی، در دل تماشاگر آب از آب تکان نمی‌خورد!

اگر چندپارگی عصر جمعه را به حساب سندرم رایج فیلم‌های اول، حذفیات ممیزی و مضمون‌نگری‌اش بگذاریم، در نقطه مقابلش «بنفشه آفریقایی» قرار دارد که برعکس «عصر جمعه» از سوی دیگر بام افتاده و پاشنه آشیلش نه پراکنده‌گویی و پُرگویی بلکه تفریط در ارائه اطلاعات و امساک در طرح مقدمات پیش‌داستان است؛ به وجهی که معرفی اولیه شخصیت‌ها و آشکارشدن نسبت‌ها و روابطشان چنان با تأخیر رخ داده که به محض منعقدشدن پرده اول و شکل‌گیری خط سیر داستان، فیلم تمام می‌شود! درست هنگامی که با سلام و صلوات قصه به ما فهمانده بین شکوه و همسر سابقش فریدون چه گذشته و شکوه در پی یک حادثه محرک داستانی، درخواست فریدون برای ازدواج با ثریا، در بستر یک دوراهی قرار گرفته تا به تحول برسد. حال آنکه پیش از این نقطه عطف، فیلم اسیر پرداخت کلیشه‌ای حسادت رضا، زمان را از دست داده و داستان نسبت به ایده مرکزی خود خنثی شده است؛ آن‌هم در شرایطی که پیشینه‌ رفاقت رضا و فریدون یا رابطه شکوه و فرزندانش که می‌توانست در شخصیت‌پردازی و همچنین برانگیخته‌کردن موقعیت دراماتیک شخصیت‌ها نقش داشته باشد، بدون هیچ توضیحی کاملا گنگ باقی مانده و تنها به یکی، دو اشاره‌ موضوعی در مورد آنها بسنده می‌شود و هرگز به مرحله پرداخت داستانی نمی‌رسد. لاجرم منحنی تحول شخصیت‌ها با پیشامدهای باری به هر جهت رخ می‌دهد، ناگهان فریدون که علیل و لال است و در تمام مدت مسیر حتی از شکوه نپرسیده او را کجا می‌برد، به طرز نامعلومی زبان باز می‌کند و پای تخته نرد کُری می‌خواند و پیرمرد روبه‌قبله‌ای که با موتیف‌های دم‌دستی چون آش‌رشته و کت‌وشلوار زنده شده با یک دیدار مختصر با ثریا تصمیم به تجدید فراش می‌گیرد. رخدادهایی فاقد اصالت وقوع و به طور کلی کاذب که قصد گره‌افکنی در درامی راکد را دارند، ولی به لحاظ قدرت داستان‌سازی، به قدری نارس‌اند که فیلم‌ساز ناگزیر می‌شود برای ایجاد موقعیت‌های داستانی محرک و پیش‌برنده درام، باز هم پیشامدهای ناگهانی و بی‌پشتوانه‌ای چون فرار فرشته دختر ثریا را به درام تحمیل کند؛ ترفندی که در «عصر جمعه» نیز ناگزیر بود ولی در «بنفشه آفریقایی» درماندگی در به‌ثمررساندن روایت با پایان‌بندی دفعتی فیلم به اوج خود می‌رسد.

اما فصل مشترک اصلی حشویات «عصر جمعه» و رخوت «بنفشه آفریقایی» علاوه بر نام سازنده‌شان، نابلدی نهفته در آنهاست از‌جمله اصرار به جامپ‌کات‌های نابجایی که به تقلید از لحن فاصله‌گذار آثار مدرن، کار دست هر دو فیلم داده است. برای مثال در «عصر جمعه» فیلم که برای بیلدآپ دراماتیک رویارویی دو خواهر وقت زیادی صرف کرده، سر بزنگاه به دادوبیداد کوتاه سوگند بسنده و عبور می‌کند و در «بنفشه آفریقایی» نیز کلنجار شکوه برای خواستگاری دوستش برای شوهر سابقش، پس از یک نگاه سرسری کات می‌خورد. این در حالی است که در هر دو فیلم زمان زیادی با نمایش ولگردی‌های امید، شرایط خوابگاه بنفشه در فیلم اول یا قدم‌زدن‌های رمانتیک رضا و شکوه و کل غائله بازداشت‌شدن شکوه در فیلم دوم هدر رفته و به‌ظاهر فیلم‌ساز قادر نبوده به درستی تشخیص دهد کدام داده غیرضروری است و در اتاق تدوین باید دور ریخته شود و کدام داده ضروری است و باید مورد تمرکز و پرداخت روایی قرار گیرد تا به آن پر‌و‌بال داده شود. شاید قریحه عکاسی پشت دوربین هر دو فیلم برای قاب‌بندی‌های شکیلی همچون تیتراژ «عصر جمعه» و میزانسن‌های داخل خانه «بنفشه آفریقایی» به کار آمده باشد، ولی مشکلات شدید فیلم‌نامه‌ای و نقصان‌های پرتعداد روایی را پوشش نمی‌دهد؛ چراکه فیلم‌سازی فراتر از سلیقه بصری محض، آزمون جان‌بخشی به روایت است، آزمونی که قطعا چالش فیلم بعدی مونا زندی نیز خواهد بود.

منبع: روزنامه شرق

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا