نقد فیلم “در جبهه غرب خبری نیست”: . . . . . . از روبرو شلیک کن!

عصرسینما : علی زنداکبری –سه اقتباس سینمائی از منحصر به فردترین اثر ضد جنگ ادبیات جهان، یعنی رمان ماندگار “در جبهه غرب خبری نیست” نوشته سال 1929، “اریش ماریا رمارک” نویسنده ضد جنگ آلمان، در سه دوره مختلف، انعکاس دیدگاه هنرمندانی است که در زمانه خود نگاهی متفاوت به این کتاب تاریخی داشته اند.

اولین فیلم، ساخته 92 سال پیش در سال 1930 است، یک سال پس از انتشار کتاب، این “لوئیس مایلستون” کارگردان سی و پنج ساله مولداوی تبار هالیوود بود که اولین اقتباس را از این کتاب انجام داد و سر و صدای زیادی هم به پا کرد، فیلم مجموعه ای از هیجانات و خشم و پشیمانی ناشی از آن را در قامت جنگی بی ثمر روایت نمود و روح دردآور رمان را در فیلم، قابل درک به تصویر کشید. فیلم در چهار رشته کاندیدی اسکار شد و در دو رشته بهترین فیلم و بهترین کارگردانی برنده اسکار شد.

فیلم دوم در 1979 توسط “دلبرت مان” ساخته شد، محصولی تلویزیونی که در مراسم جوایز تلویزیونی ایالات متحده (امی)، در سال 1980 در 7 رشته کاندید بود و در رشته بهترین تدوین نیز برنده شد. این اثر تلخی کمتری نسبت به اقتباس قبلی داشت و علاوه بر اینکه جنگ را محکوم می کرد، بیشتر احساس شخصیتهایش را در کانون توجه قرار می داد.

اما اقتباس سال 2022 این کتاب، اولین فیلم سینمائی است که در ابعاد یک فیلم پر هزینه توسط کمپانی مطرح، همچون نتفیلیکس تهیه و یک کارگردان آلمانی آن را ساخته است، فیلمی که کامل به زبان آلمانی فیلمبرداری شده است. فیلم علاوه بر به نمایش گذاشتن درد و رنج ناشی از جنگ در کلیه کاراکترها، محوریت اثر را با تکیه بر شخصیت اصلی کتاب، “پل باومر” بنا نهاده است.

جائیکه بروز ذات معیوب جنگ و ساختار بی هویت مفهوم آن، با تمرکز بر کاراکتر پل باومر شکل داده شده و بازی خوب ” فیلیکس کامرر” نیز آنرا تکمیل نموده است. او از میان پانصد کاندید برای ایفای این نقش انتخاب شده و در هر کدام از تستهای درخواستی نیز مورد تائید بوده است. بازی به اصطلاح بی صدای فیلیکس کامرر در نمایش رنجی که از تنهائی می کشد و دردی که در برابر چشمانش به خاطر از دست دادن همکلاس/همرزمانش می بیند قابل تحسین است. نگاه کنید به صحنه یافتن عینک دوستش در میان گل و لای و متعاقب آن جنازه تکه پاره او و غمی که در چهره اش نمایان می شود و یا صحنه ای که به کمک سرباز زخمی دشمن می پردازد، سربازی که خود مجروح اش نموده و حالا در تقلا برای نجاتش است. استیصال، درد، عذاب وجدان و غم، توامان در چهره گل آلوده اش نمایان است و در چند دقیقه تماشاگر را مبهوت هنرنمائی خود می کند. فیلم برگر بر خلاف دو اقتباس قبلی، داستان دیگری را نیز به موازات داستان اصلی به تصویر کشیده، داستان مذاکرات صلح بین هیاتهای سیاسی فرانسه و آلمان. او با به وجود آوردن اتمسفری از تعارضات در تصمیمات سیاسی و نتیجه آن بر سرنوشت انسانها به افشای ساختارشکنانه بلای جنگ می پردازد و به نوعی آنرا به جنگهای معاصر نیز تعمیم می دهد. هر چند ایجاد روایت موازی با داستان اصلی کتاب برای ایجاد نوسان در طرح و تعریف قصه نوعی ریسک به شمار می رود اما قدرت تدوینگر فیلم ” اسون بادلمن” تعادل روائی اثر را بر مداری منعطف حفظ می کند.

برگر با کارگردانی مثال زدنی، روایتی شعر گون از وحشت جنگ دارد. او با در برابر هم قرار دادن تصاویری از طبیعت و خشونت جنگی، ریشه هائی احساسی از درون ضد خشونت سربازانی را به نمایش در می آورد که بازیچه سیاستهای سیاست بازان شده اند. در صحنه ای از فیلم، پوکه تیرهای شلیک شده، با هر تکان کامیون سربازان، به هر سو در حال حرکتند. گوئی بیانگر حالتی واقعی از به بازی گرفته شدن سربازانی هستند که آنها را از تفنگشان شلیک کرده اند. فیلم قصه پر غصه جوانانی است که با شعارهای آتشین و ایده آل گرایانه معلمانشان، اسیر احساسات غیر واقعی خود شده اند و به امید فتح پاریس زیبا، غرق در رویاهای شیرین خود، بی خبر از تمام وقایعی که انتظارشان را می کشد پا در باتلاقی می گذارند که ثمره آن، جنگی بیهوده به نام جنگ جهانی اول و با هفده میلیون کشته، هزاران معلول و میلیونها بی خانمان است.

بی شک بیان پر قدرت ادوارد برگر در تسلط او به عنوان رهبر فنی فیلم به قاب دوربین و موسیقی شگفت آور اثرش برمی گردد. “فولکر برتلمن” با موسیقی پر اضطراب، که از همان صحنه های اولیه فیلم (و حتی در صحنه های آرام نیز) استرس وقوع اتفاقات بعدی اثر را به تماشاگر وارد می کند، اثری به یادماندنی خلق کرده که تا مدتها از ذهن تماشاگر پاک نخواهد شد.

دوربین “جیمز فرند” فیلمبردار هوشمند برگر، در هر قاب، علاوه بر روایت داستان با “لانگ شاتهائی” فریبنده، مناظری شگرف از طبیعت را در برابر نماهائی باز از صحنه های نبرد قرار می دهد. دوربین “فرند” در تعقیب سربازان در کانالها و سنگرها، سعی در به تصویر کشیدن ترس حاکم بر آنان در لحظات حمله و دفاع دارد. در لحظاتی که شخصیتها از خانواده و رویاهای بعد از جنگشان صحبت می کنند “نمای نزدیک” چهره شان، تماشاگران را به همذات پنداری با آنان وا می دارد. کارگردان و فیلمبردار در صحنه های درگیریهای جنگی، تلاش کرده اند به فیلمهای مطرح سینمای جنگ همچون  نجات سرباز رایان، جوخه یا غلاف تمام فلزی نزدیک نشوند تا برچسب کپی کاری به اثرشان نخورد، موضوعی که کمابیش از عهده آن بر آمده اند.

بازیگران فیلم همگی به جز “دانیل برول” که از تهیه کنندگان فیلم نیز هست، غیر معروف اند: آلبرشت شوک، آرون هیلمر، موریتز کلاوس، آدریان گرونوالد، ادین هاسانویچ و البته فیلیکس کامرر همگی بازیهای خوبی از خود به نمایش گذاشته اند. ادوارد برگر فیلمی ضد جنگ و به یادماندنی ساخته که از آثار مهم امسال  و سینمای جنگ/ضد جنگ است. او مرگ در جنگ را یک بازی نمی داند بلکه حقیقت تلخی می داند که به انسانها تحمیل شده است. به قول رمارک از سطری از کتابش:

” مرگ برای کسانی که رو در رو با آن می‌ایستند، یک ماجراجویی نیست”

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا