نقدی بر تئاتر حق با مردم است: با مردم/ضد مردم
عصر سینما – علی زنداکبری: شاید کمتر نمایشی باشد که همزمان بودن وقایع آن با رخدادهای جهانی اینقدر سنخیت داشته باشد، اینروزها بحران های مختلف در جوامع بشری بیش از هر چیز نمایانگر دخالت مستقیم رسانه ها خصوصا رسانه های مجازی است. جائیکه هر آنچه باید دیده و شنیده شود طور دیگری جلوه داده می شود تا اقلیتی که به لطف پول، سرمایه گذاری و شبکه ارتباطیشان قدرت را قبضه نموده اند هر خواسته ای دارند در قالب هنجارهای خبری به ثمر رسانند. علی نیکزاد نمایش “حق با مردم است” را با برداشتی از نمایشنامه معروف ایبسن اجرا کرده است.
ایبسن در رده بزرگترین نمایشنامه نویسان تاریخ نمایشنامه، “دشمن مردم” را در زمانی به نگارش در می آورد که حال و روز خودش نیز همانند شخصیت اصلی نمایش است. دکتر توماس استوکمانی که در میان گفتن حقیقت به مردم و تغییر حقیقت، تحت فشار سیاسیون، سرمایه داران، متمولین و کاسبانِ خبر باید در چند جبهه بجنگد. او در یادداشتی به ناشر خود چنین گفته است:
دکتر و من با یکدیگر توافق داریم. در موضوع های فراوانی با هم هماهنگ هستیم فقط دکتر کمی از من لجوج تر است…
به وضوح مشخص است که بحث در خصوص اثری که بیش از یکصد و چهل سال پیش نگاشته شده اما هر روز تازه تر از قبل جلوه می کند، در چند سطر مقدور نمی باشد اما فقط به همین بسنده می کنم که جسارت ایبسن در نگارش چنین متنی در قرن نوزده چه کار با ارزش و پیشروئی بوده و قاعدتا برگردان چنین متنی با برداشتی آزاد در قرن بیست و یک نیز جسارتی را می طلبد که باید فارغ از هر کم و کاستی آنرا تحسین نمود.
علی نیکزاد کار را پیچیده نمی کند او خیلی صاف و مستقیم به مردم نگاه می کند و با شخصیتهایش رو در رو با مردم سخن می گوید. طراحی صحنه اثر ساده و مینیمال است اما حرفهای خاص خود را هم دارد. استفاده از یک کنج از یک اطاق همچون گوشه رینگی جلوه کرده که کفتاران جامعه دکتر توماس را دوره کرده و او را آماج حملات خود قرار می دهند.
در پرده آخر دختر و همسر دکتر توماس با حرکت دادن جعبه هائی که پیشتر از آنها به عنوان صندلی و میز استفاده می شُد به عنوان نزدیکترین افراد به او با عدم تعهدشان تماشاگر را هم با دیالوگ و هم با حرکت جعبه های مکعبی به تنهائی و فشار وارده به دکتر آرمانگرای شهر نزدیکتر نموده تا درد و استیصال او را با بازی نورهای صحنه بیشتر احساس کنند.
در انتها اما مونولوگ/شکوایه دکتر توماس با برداشتن درب جعبه ها و پاشیدن آب درون آنها همراه می شود. در حالیکه در کل اثر فقط نام آب، حمام و آب های آلوده را می شنیدیم حالا به عینه آبی را میبینیم که در کل اجرا درون جعبه بوده و ما به عنوان تماشاگر خبری از آن نداشتیم، مثل جریان جاری در قلب اجتماعی که ما نه خبری از آن می شنویم ونه اطلاعی از آن داریم اما همچون خون جاری در رگ، در سطح اجتماع و جهان پُر خبرِ بی خبر در جریان است.
این بازی مفهومی/بصری نیکزاد اثر کلمات را حین اجرا و با درکی بالا در انتهای اجرا دو چندان می کند.
او قالب طراحی صحنه را ساده گرفته تا لباسهای رنگی بازیگران و دیالوگ های شخصیتهایش بیشتر به چشم آیند همچون ویترینی که تماشاگر دوست دارد پشت آنرا ببیند.
بازی با تصاویر روی دیوارها و صدای رادیو به عنوان نماد رسانه در اثر، صحنه دیگری را در ذهن مخاطب راه می اندازد، پشت صحنه ای از تمام بازیهائی که فقط تصور می شوند و حقیقتا به چشم نمی آیند.
نیکزاد با تشکیل شش ضلعی رسانه(ویلیام/هنری)، شخص متنفذ و به اصطلاح مافیای شهر(فیلیپ)، فرد منفعت طلب(اسکار/پدر زن) ، مرد سیاست پیشه (پیتر:شهردار/برادر)، خانواده (همسر و دختر) و تماشاگر(مخاطب/ مردم/قاضی)، دکترتوماس را به عنوان حلقه اصلی داستان در مرکز توجه قرار داده و با ایجاد جاذبه و دافعه بین شخصیتها هر پرده از نمایش را با زمان سنجیِ حساب شده جلو می برد. ظرفیت های ارتباطی بین شخصیتها، توازن هر بخش از درام نمایش را به دست می گیرد از اینرو زمان نمایش نه بیش است و نه کم، نه عجله ای برای پایان دارد و نه اصراری به سکون و تاکید بر دیالوگ هائی خاص.
آنچه که ریتم و فضای کار را درآورده شخصیت پردازی نمایش است که دونوازیست بین کارگردان و بازیگران، انتخاب هائی حساب شده و تیم بازیگری که کار بلد است. هر کدام کار خود را به خوبی انجام داده اند از پیشکسوتی چون یعقوب صالحی در نقش اسکار که همچون اسکوروچی به خطر افتاده در گیر و دار چیدن نقشه ای برای جبران مافات است تا مستخدمه خانه دکتر که حرکاتش همچون ویرگولی در جملات سمت و سوی توجه مخاطب را به خواسته کارگردان در هرصحنه جلب می کند.
نگاه کنید به شخصیت اصلی نمایش دکتر توماس با اجرای مسلط جواد یحیوی، در حالیکه در اکثر لحظات در حال پیپ کشیدن است نه تُپُق می زند و نه نفس کم می آورد، ارتباط او با برادرش زیر ساخت اولیه حسی تماشاگر را بنا می کند تضاد بین دکتری تحصیل کرده، اهل خانواده، خونگرم، برونگر و آرمانگرا با برادرش پیتر، شهرداری سیاست پیشه، اهل معامله، لابی گر، درونگرا و خشک که زنگ اول از تقابلهای چالش برانگیز را به صدا در می آورند. سعید داخ با نگاه های سرد، پوزخندهای تصنعی و لحن محکم، با صدای کوتاه، توازن شخصیتی مبارزه بین دوکاراکتر را به خوبی پوشش می دهد. او انتخاب مناسبی برای این نقش بوده و اجرای خشک او بر مرموز بودن و به اصطلاح آب زیرکاهیِ شخصیت پیتر افزوده.
محسن زرآبادی پور با صدای خاص و لحنی که برای اجرا انتخاب کرده کار سختی بر عهده داشته لیکن جلوه بدجنسی و مکاری شخصیت فیلیپ را به خوبی اَدا کرده است البته که از وی جز این هم انتظاری نمی رود چراکه هنرنمائی اش در نمایش فین جین هنوز در خاطره هاست.
حق با مردم است اثری تحلیلی و متفکرانه است که مخاطب جدیِ تئاتر را می طلبد تماشاگری که برای تفنن به دیدن این نمایش می رود قطعا حوصله اش سر خواهد رفت زیرا زبان تلخ ایبسن به عنوان جوهره اصلی این نمایش در جای جای آن حس می شود.