نقد و بررسی فیلم برنده اسکار «سرزمین آواره‌ ها» ساخته کلویی ژائو / دیدار دوباره در پایین جاده

 

عصر سینما؛ علی زنداکبری

«سرزمین آواره‌ ها»، مجموعه ای عیان و ساده از وضوحات دوران کنونی را، دست آویزی قرار میدهد برای درک متفاوتی از انسان. سینمای کلوئی ژائو، سینمای تارکوفسکی و ترنس مالیک است به زبانی دیگر، شاعرانی که زبان گفتارشان تصاویر فیلمهایشان است. فیلمسازانی با توانگری بالا در گفتار تصویری/ چیره بر داستانگوئی قصه.

فیلم ژائو براساس تضادها شکل گرفته، این که ما همیشه یک روی سکه آمریکا (سرزمین آرزوها ) را باور داشته ایم، دیدن روی دیگرسکه،(سرزمین آواره ها) آن هم در روزگار حمله پوپولیسم اجتماع مغرور آمریکائی به کنگره (مهد دموکراسی) هم زمان با انتخاباتی که آزاد مینامندش و همچون شویی تلویزیونی اجرایش می کنند، شوکی دیگر است از قالب ناخواسته (تضاد) باور ذهن در گذشته مان، در باور جدید ذهن حال حاضرمان. ذهنی که تنهایی را هم اکنون بیش از هر زمان دیگری در اسارتی فرامتنی می بیند و خود را باید با قرنطینه پاندمی کرونا ناباورانه تطبیق دهد.

این تصور(تضاد) پسا مدرنیستی، حالا باید کارگران خانه به دوش، فراموش شده، تنها و سختی کشیده شرکت آمازون را در راستای تصور ذهنی دیگر ما از این شرکت: شرکتی که مرزهای اقتصاد دیجیتال را هر روز جابه جا می کند (از انواع خرید های آسان با قیمتهای مناسب گرفته تا ارسال نوین سفارشاتش به مشتری، همچون طرح جدید ارسال بسته های خرید با پهباد که اتفاقا چند روزی بیشتر از مطرح شدنش سپری نشده) قرار میدهد. هنر کلویی ژائو اما، تصویرگر سبکی مینیمالیسمی با توسل به ساده ترین و دم دست ترین خواسته های انسانیست، هنری که بشر به ناگهان در تعارض/تضاد با آن شوکه شده است. انسان غار نشیینی که برای رسیدن به “هنر با هم زیستن” حال اصلی ترین پایه زندگی اجتماعی (انسان) را به دست خود از اجتماعی که مولد تمدن و فرهنگ اش شده بود را بی انصافانه می راند.

فیلم طبیعت زیبا و درخشان آفریده شده پروردگار را همچون صحنه بازیگران طبیعت، برای بازیگران فیلم نیز محیا می کند و لنز دوربین جاشوآ جیمز ریچارد، به زیبائی، نمایشگر صحنه آرایی خلقت الهیست. هیچکدام از اجزاء بکار رفته در فیلم علیرغم نقش کوتاه خود، بی اهمیت نیستند(همچون همه مخلوقات الهی)، نگاه کنید به سنگ پر منفذ صخره های صحرای محل گذار فرن، که دوربین با نمایش صحرای وسیع آرام گرفته در تابش خورشید از میانه آن، طلوع خود باوری نوین شخصیت اصلی را پیشاپیش نوید می دهد. نگاه کنید به ماکت بزرگ دایناسوری که فرن و دوست جدیدش با آن عکس یادگاری می گیرند، اما گویا دوره هر دو مثل دوره همان دایناسور منقرض شده، نگاه کنید به ارتباط فرن با اشیاء داخل خودروی ونش، به حساسیتی که نسبت به آنها دارد و وسواسی که نسبت به چیدمان آنها نشان می دهد. آنجا که او در حال باور جدید و شروعی تازه به سبک کلاسیک اجتماع است و برای شروعی تازه با (دیو) در دنیای اجتماعی و کولی وار خود آشنا می شود و در هنگامه باور معمول شکل گیری زندگی نوین، به ناگهان باورهایش دچار همان تضاد درونی/بیرونی می شود که فیلم از ابتدا آنرا به ما گوشزد می کند.

پی آیند همین درونمایه، کارگردان با به تصویر کشیدن صحنه ای تغزلوار، اوج این گسست واقعیت/ ذهنیت را رقم می زند، آنجا که دیو به قصد کمک به فرن بشقاب های یادگار خانوادگی او را سهوا می شکند. صدای شکسته شدن بشقابها و چند تکه شدن آن، صدای شکسته شدن همان باورها و چند تکه شدن ذهنیتهای قدیمی ما به عنوان تماشاگر و فرن به عنوان شخصیت اول فیلم در مواجه با حقیقت دنیای امروز است. دنیایی که منشاء وجود و تحولش(انسان) را به راحتی نادیده گرفته است. انسان تنهایی که همچون سیاره مشتری در منظومه شمسی، در زمین تنهاست، اما درخشندگی و زیبائی خود را دارد. فیلمساز دقیقا با دو قطع زیبا از سیاره مشتری که فرن از تلسکوپ به آن می نگرد و صورت ذوق زده و خندان فرن، دوباره تماشاگر را در ورطه تضادش به خودآگاهی می رساند.

تمام مضامین فرا زمینی ارجاع شده در فیلم بازتاب احساسی و زمینی خود را نیز در بستر بوم فیلم به نمایش در می آورد. نگاه کنید به صحنه توضیح راهنمای ستاره شناس در مورد ستاره وگا : “وگا بیست و چهار سال نوری با ما فاصله دارد یعنی ما داریم نوری را میبینیم از سال هزارو نهصد و هشتاد و هفت …”. دوربین در همین لحظه بر روی صورت فرن حرکت می کند تا دوره زیبای زندگی او در همان سالها را یاد آور شود، دورانی که سالیان سال از آن گذشته، اما همچون فرن هنوز تشعشع درخشش اینجا، روی زمین و در میان مردم حضور دارد.

یا ارتباط فرازمینی آسمان و زمین منبعث در انسانها که دوباره همان راهنمای تور متذکر آن می گردد “ستاره ها منفجر میشن و پلاسما و اتم رو در فضا پخش میکنن، بعضی وقتها روی زمین فرود میآن از خاک تغذیه میکنن و تبدیل به بخشی از شما میشن، پس دست راستتون رو بیارید بالا و به ستاره ها نگاه کنید چون اونها اتم هایی هستند که از منفجر شدن ستاره ها به وجود اومدن و سالها پیش روی این سیاره فرود اومدن و حالا در دستان شما هستند”. گویی حرکت انسان از خاک به خاک و از آسمان به آسمان همان نمود خلقت الهی ست در چهارچوب رودرویی انسان و طبیعت بر پهنه تصاویر فیلم. همان چرخه ای که فرن با تعلق خاطر به انگشتر ازدواجش تاب خورده به انگشت و روحش پیامی می گردد به زبان سینما، به آفرینش و عشق بی پایان جاری در هستی.

در این راستا و با موسیقی ساده و به یاد ماندنی لودویکواینائودی (همان سازنده موسیقی به یادماندنی دیگر فیلم مطرح اسکار امسال؛ پدر) با استفاده از فقط یک ساز(پیانو/ساز تنهایی) خلوت فرن را در قاب تصاویر ریچاردز با پن/تراولینگهای محصور کننده و زیبایش از صحرا، کوه، برف و دریا به جاده و در تعقیب خودروی فرن، به طرز ماهرانه و لطیفی همراهی می کند، قابی که فرن را در تنهائیش با موسیقی، در تمام صحنه ها دوباره و دوباره شکل می دهد و به پرورش و کمال او تاکید می کند، گویی به جز او انسانی بر روی زمین زندگی نمی کند، تنهایی در جاده، در خیابان، در صحرا، در رستوران، در خانه قدیمی اش، در جشن کریسمس و…

فیلم سینمایی سرزمین آواره‌ها

بازی به یاد ماندنی و درونی فرانسیس مک دورموند به بیان رنج و نزاع احساسات روحی شخصیت او در فیلم، قوامی بخشیده که تماشاگر را مجذوب خود می کند، خنده های گرم او در قالب صورت تکیده و سرد و رنجورش با آن موهای به هم ریخته کوتاه که چون کودکان تازه به راه افتاده از تجربه های جدید ذوق می کند و چون زنان سالخورده با حرص به سیگارش پک می زند، نمایشی از قدرت خاص و تبحر اوست در نقش آفرینی شخصیت زنان نامتعارف که سانتیمانتالیسم هالیوودی هم نمی تواند آنرا نادیده بگیرد(نگاه کنید به هر سه اسکاری که برای نقش آفرینیهایش کسب کرده).

و اما صحنه جادویی پایانی فیلم که قرابت مفهومی اش با سکانس/پلان هفت دقیقه ای و معروف شاهکار میکل آنجلو آنتونیونی در فیلم حرفه/خبرنگار لذتی دو چندان دارد. “دوربین آنتونیونی با حرکتی آرام به سمت میله های پنجره اطاق خیز بر می دارد، سپس در میدان میچرخد و بعد به همان میله های پنجره بسته اطاق باز می گردد و در انتها بر غروب آفتاب شهر ثابت می ماند”، آنتونیونی پیام رهایی و رستگاری شخصیت جک نیکلسون (لوک) را در قالب این هنر خود، به زیبایی منتقل می کند.

دوربین کلویی ژائو نیز فرانسیس مک دورموند را از پشت سر در گذر از خانه متروک تا پنجره آشپزخانه و سپس درب پشتی خانه همراهی می کند و بعد از نمایش تصویری ثابت از صورت پر اندوه فرن، با حرکتی آرام از پشت سر، تصویرگر گذر فرانسیس مک دورموند(فرن) از حصار فلزی که می تواند یادآور حصار ذهنی هر انسانی باشد، میگردد و او (و تماشاگرش) را به آزادی درون می رساند، با تصویری زیبا منتهی به صحرا و کوههای برفی در انتهای آن با همراهی موسیقی جادویی. گویی همان شعر رهایی و آرامش انتهای فیلم آنتونیونی پس از سالها بازخوانی می شود، رهایشی یاد آوردیداری بدون خداحافظی و مجدد در پایین جاده، خواه در غروب آفتاب هزار و نهصد و پنجاه و هفت آنتونیونی، خواه در هر زمان و مکان دیگر این دنیا.

مطالب دیگری از نویسنده این یادداشت:

نقدی بر فیلم «ایالت متحده برعلیه بیلی هالیدی» / زنگواره تاریخی یک خواننده

نقد فیلم: نگاهی به فیلم تحسین شده «پدر» با بازی آنتونی هاپکینز / مرا به یاد داشته باش

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا