نقدی بر سریال «برنامه صبحگاهی» با بازی جنیفر آنیستون، استیو کارل و ریس ویترسپون

 

عصرسینما؛ تکتم نوبخت

سریال «برنامه صبحگاهی»، ایده اصلی خود را از این جنبش می تو که بعد رسوایی های اخلاقی هاروی واینستین در هالیوود تبدیل به یک جنبش جهانی شد، گرفته است، مجموعه‌ای آمریکایی که اولین اپیزود آن در دسامبر 2019 از شبکه اپل تی‌وی پلاس به نمایش درآمد.

داستان این سریال همچنین از کتاب «اول صبح: نگاهی به دنیای بی‌رحمانه‌ تلویزیون صبحگاهی» نوشته برایان استلتر، روزنامه‌نگار معروف آمریکایی الهام گرفته شده است. جنیفر انیستون و استیو کارل علاوه بر خلق این سریال، ایفای نقش در آن را به عهده دارند.

جنیفر آنیستون در اینجا “الکس لوی” گرداننده و مجری “برنامه صبحگاهی”، برنامه ای پرطرفدار در منتهن آمریکاست که همکار پانزده ساله اش “میچ کسلر” را که به اتهام جنسی از کار اخراج می شود را از دست می دهد. در اپیزود اول این سریال به نظر می رسید که با یک قصه ی کلیشه ای درباره مردی بی گناه که با دسیسه دشمنان از گود خارج می شود، مواجه ایم که در آن جنیفر انیسون به عنوان ویترینی برای جلب بیشتر مخاطب در نظر گرفته شده است، تاهمدردی مخاطب را به عنوان یک مجری باسابقه و محبوب که حالا باید با مشکلات بازگرداندن همکارش دست و پنجه نرک کند برانگیزد، اما در اپیزود چهارم درست زمانیکه که درباره گناهکار بودن و سو استفاده های جنسی میچ کسلر، برای اثبات بی گناهی او همپای الکس هستیم، ورق بر می گردد و ناگهان بهترین مرد زندگی قهرمان اصلی ما، تبدیل به چهره ی منفور داستان می شود. جایی که قصه گویی وارد ریتم قابل قبولی می شود و از تعلیق طولانی در چهار اپیزود شصت دقیقه ای که هیچ اتفاق قابل توجه جز بحران اولیه فیلم در آن رخ نمی دهد و زنگ های بی امان گوشی آیفون بخش اعظم تعلیق سریال را به دوش می کشد، رهایی پیدا می کنیم؛ سکانسی در استودیو که قربانی جنسی میچ در برنامه زنده با مجری گری برادلی جکسون شجاع، خبرنگاری میدانی که حالا با توانایی بالای خود به این برنامه راه یافته است، رازهایی از او را افشا می کند. اما روایت اصلی این پیرنگ (سو استفاده جنسی) در اپیزود هشتم و در یک فلاش بک رخ می دهد. انتخاب این فلاش بک که در قسمت های نهایی این سریال واقع شده است هوشمندانه و کارآمد است و چینش دقیق وقایع تا قبل و بعد از آن، آن را تبدیل به یک گره گشایی بزرگ در روند گسترش طرح قصه می کند، گره گشایی ای که در عین حال خود شروع بحرانی تازه برای دو مجری برنامه، الکس و برادلی است تا به صرافت تصمیمات دیگرگونی برای مقابله با سیستم فاسد این برنامه تلوزیونی و پنهان کاری های رسانه ای بیفتند.

جنیفر آنیستون که خود یکی از مهره های بازی قدرت رسانه است و سالها بر روی این فساد سیستماتیک سرپوش گذاشته حالا در دوراهی وفاداری به دوست خود میچ کسلر و ماندن در حرفه اش و به چالش کشیدن چرخه فاسد رسانه گرفتار آمده است. بردی جکسون با بازی ریس ویترسپون تاثیر گذار ترین شخصیت سریال برنامه صبحگاهی است که کنش های او ستون فقرات داستان را شکل می دهد. خبرنگاری مغالطه گر که در آستانه چهل سالگی بیش از همیشه دست به طغیان می زند، و به عنوان یک منجی حقیقت گو برای افشاگری های پشت پرده ی برنامه موفق و پرمخاطب تلوزیونی در نظر گرفته می شود. هرچند که در این بین کار شکنی های الکس، بردلی را از ادامه مسیر خود منصرف می کند اما همدردی او با زنان قربانی نه صرفا به واسطه حرفه اش که به واسطه یک انسان مانع از پا پس کشیدن او تا اخرین دقایق سریال می شود. علاوه بر این رفتار دو گانه الکس برای او حکم روزنه ای از امید می شود تا شاید بتواند او را به همراهی با خود در این جنگ با مردان قدرت مجاب کند.

جنیفر آنسیتون اما در این سریال با اینکه که کارگردان سعی دارد او را خاکستری و تا حدودی منفی نشان دهد، تبدیل به یک زن دوست داشتنی می شود، با اکت ها و حالت های چهره و همان خشم های دلنشین و عصبی شدن های زودگذر که متعلق به بازی خود او است و ما سالها در سریال «فرندز» با آن خو گرفته ایم و حالا آنها را با خود به سریال «برنامه صبحگاهی» و در اولین بازگشت به تلوزیون پس از سالها آورده است.

الکس که یکی از قدرتمند ترین زنان در عرصه رسانه است و در پنجمین سال همکاری در برنامه صبحگاهی صاحب پنت هاوسی با شکوه و بعد از آن ثروت و شهرت فراوانی شده است در نیمه راه خود را درمانده از سالها فعالیت حرفه ای اش می بیند. او در جایی اشاره می کند که من فرانکشتاین هستم و بردلی جکسون هیولایی است که من ساخته ام. با این همه خود محوری و جاه طلبی بی اندازه این شخصیت باعث نمی شود تا او هچنان دلنشین و جذاب نباشد و این امر به واسطه پیشینه ای که مخاطب از شخصیت دوست داشتنی جنیفر استون دارد، رخ می دهد.

او که توسط مدیر شبکه به خاطر اجرای مسلط و رها از احساسات خود “ملکه یخی” نامیده می شود در تقابل با بردلی جکسون احساساتی و دلسوز قرار می گیرد و کشمکش های میان این دو یکی از نقاط قوت سریال برنامه صبحگاهی است که مخاطب را سر پا نگاه می دارد تا به نقطه ای برسد که این دو شخصیت و زن محبوب و دلنشین را نه در مقابل هم که در کنار هم برای اهداف تازه شان ببیند.

 

 

سریال «برنامه صبحگاهی» در کنار شخصیت پردازی خوب، تصویر دقیقی از سازوکار رقابت بر سر قدرت و فرصت طلبی ها در رسانه های دولتی به نمایش می گذارد. در اپیزود پنجم که به بازنمایی این مفاهیم در یک خرده پیرنگ اختصاص داده می شود تمام کارکنان این شبکه را در تقابل جدی با میچ کسلر قرار می دهد. کسانی که از سو استفاده های جنسی او باخبر بوده و فقط برای نجات موقعیت خود تا به حال سکوت کرده اند.

وقتی که مجری محبوب آنها بعد از انشار مقاله نیویرک تایمز بر علیه اش موقعیت خود را در خطر دیده و به دوستان خود پناه می برد تا حمایت آنها را مثل همیشه داشته باشد چهره واقعی و فرصت طلبانه تک تک این افراد را می بینیم.

یکی دیگر از موقعیت هایی که کارگردان سریال «برنامه صبحگاهی» خوب آن را پردازش کرده است نیز در همین اپیزود و اپیزود ششم رخ می دهد. مفهوم “وفاداری” در اینجا از یک انگاره اخلاقی به یک بی اخلاقی آشکار تغییر ماهیت می دهد و تمام مفاهیم در خدمت ساماندهی حفظ منصب در شبکه تلوزیونی در می آید. جایی که کارگردان با یک ریتم درست و سنجیده تمام شخصیت های اصلی این سیستم معیوب را در سکانس های کوتاه دو نفره مقابل هم قرار می دهد تا به بهانه وفاداری در قبال کارهایی که برای هم در گذشته انجام داده اند از فاش کردن حقیقت خودداری کنند. تاکید بر روابط سودجویانه در این سریال و بازی با آن بسیار خوب و دقیق به تصویر کشیده شده است و یکی از نکات مثبت آن است.

در انتهای این کشمکش های نفس گیر و وقتی که همه به جان هم افتاده اند کارگردان در سکانس آغازین اپیزود نهایی از طریق یک داستانک نمادین که از زبان گزارشگر هواشناسی برنامه صبحگاهی در یک کافه و برای دو غریبه بازگو می شود، موقعیت کنونی درام خود را تشریح می کند. ماهی هایی که به خاطر وزش ناجور باد می میرند و کل چرخه اکوسیستم را به هم می ریزند و تا مرگ و میر موجودات بالاتر خود و در نهایت کشاورزی و صنعت را تحت الشعاع قرار می دهد و مردم از این اتفاق با خونسردی و به شکل متناقضی تنها به علت همجواری زمانی با کریسمس به “پسر کریسمس” یاد می کنند. دیالوگی سمبلیک که به خواب رفتن های های پیاپی مردم و مخاطبین رسانه های جمعی را خاطر نشان می کند و شروع خوبی برای اپیزود نهایی است. سردمداران حکومت و ابر قدرت هایی که در راس رسانه و چرخه قدرت هستند و افکار عمومی را تحت کنترل خود دارند و با سرپوش های مفرح خلسه آوری مثل “برنامه صبح گاهی ” آنها را تبدیل به مهره هایی منفعل، کنش پذیر و همیشه راضی در جهت ساماندهی اهداف قدرت طلبانه ی خود می کند.

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا