نگاهی به سریال «بوم و بانو»؛ تاریخ بر تارک عشق

 

رضا صائمی: در دو دهه گذشته شاهد انواع سریال‌های تاریخ معاصر به‌ویژه در نسبت با دوره پهلوی اول بودیم که هر‌کدام یک سویه از رخدادهای سیاسی و اجتماعی آن دوره را دستمایه قصه و روایت خود قرار داده‌اند. کلاه پهلوی و کیف انگلیسی و شب دهم نمونه‌هایی از این سریال‌ها هستند که در این میان سریال «بوم و بانو» به کارگردانی سعید سلطانی با آخری بیشتر پهلو می‌زند. در واقع در شمایل کلی و نگاه اول که با قصه و موقعیت کلی آن مواجه می‌شویم، به یاد شب دهم حسن فتحی می‌افتیم. هم از حیث عنصر تاریخی قصه که در ارتباط با ممنوعیت تعزیه و عزاداری در دوره پهلوی اول است و هم قصه عاشقانه‌ای که در بستر این تاریخ روایت شده و با فراز‌و‌نشیب‌های آن پیوند می‌خورد. چه‌بسا بتوان ساختار دراماتیک بوم و بانو را در یک وضعیت بینامتنی رمانتیک و ایدئولوژیک صورت‌بندی کرد. ایدئولوژیک به‌معنای خوانش گفتمان سیاسی غالب به‌ویژه در نسبت با تجدد و چالش‌هایش.

«بوم و بانو» برخلاف «شب دهم» که در قسمت‌های آخر با خون و کشتار پیوند خورده در همان آغاز در فضای ملتهب شروع می‌شود و به نظر می‌رسد کارگردان خواسته از همان ابتدا با تعلیق و التهابی که ایجاد می‌کند، مخاطب را با خود همراه کند. داستان با ماجرای علاقه مرجان و روزبه به یکدیگر و مخالفت شدید پدر مرجان با ازدواج آنها آغاز شد. کشته‌شدن روزبه به‌طور اتفاقی و بی‌تقصیرنبودن تیمسار افشار پدر دختر در این اتفاق، شروع پر‌رمز‌و‌راز و توفانی برای یک قصه است که البته در قسمت‌های بعد با این ریتم و ضرب‌آهنگ پیش نرفته و کمی کند و کرخت می‌شود. بااین‌حال از قسمت‌های شش به بعد که کارگردان شخصیت‌های اصلی و فرعی قصه خود را معرفی کرده و داستان در کانون معمایی خود قرار می‌گیرد، تعلیق‌های درونی داستان برجسته‌تر شده و از این خاستگاه مخاطب را با خود همراه می‌کند.

این همراهی با حس رمزگشایی معمایی‌تر پیش می‌رود. اما قصه اصلی «بوم و بانو» که بسترهای دراماتیک یک موقعیت رمانتیک را فراهم می‌کند، مربوط به ماهور دختر دیگر تیمسار و آشنایی او با یک نقاش ماهر (مهدی احمدی) است. همین‌جا باید به انتخاب هوشمندانه مهدی احمدی برای نقش استاد حافی و تأثیرگذاری حضورش در این سریال گفت. جای او در سریال‌های تلویزیونی خالی بود و جنس بازی و تیپولوژی فردی‌اش برای فضای سریالی از جنس «بوم و بانو» به‌شدت مناسب است.

درون‌گرایی و میل او به تنهایی و گریز از هیاهوی اجتماعی یادآور نقش استاد در فیلم «شب‌های روشن» است. دیبا زاهدی هم در نقش دختر تیمسار افشار هم به درک درستی از شخصیت ماهور به‌عنوان زن متجددی که از فرنگ برگشته رسيده که به‌نوعی تداعی‌گر لیلا حاتمی در «کیف انگلیسی» است. مسعود رایگان هم مثل همیشه قدرتمند ظاهر شده و مهربانی پدرانه را در کنار جدیت و زیرکی یک نظامی به‌خوبی به تصویر کشیده است. در اینجا با شمایل تازه‌ای از بهنام تشکر روبه‌رو هستیم در چهره و گریم و هم در شخصیت‌پردازی و مرموزی سرهنگ سپنتا را باور‌پذیر بازی کرده است.

«بوم و بانو» به‌مثابه سریال نه‌فقط از حیث مفهومی همنشینی دلنشینی دارند که به‌نوعی در یک خوانش نمادین به بازنمایی درونمایه قصه دست می‌زنند. شاید مسئله و دغدغه اصلی سریال را باید در تجربه تجدد و فراز‌و‌نشیب‌های تاریخی آن با قصه‌ای عاشقانه دانست. در این خوانش از کشف حجاب و ممنوعیت عزاداری تا برخی از مناقشات اندیشه‌ای بر سر تجدد و چگونگی مواجهه با آن در دل قصه قابل‌رؤیت و ردیابی است و می‌توان حتی ردپای برخی نزاع‌های داخلی و تأثیرات جنگ جهانی دوم بر ایران آن زمان را نیز در تاروپود قصه ردیابی کرد.

اما در ارتباط با دو مفهوم بوم و بانو می‌توان تأثیرات تجدد بر هنر آن زمان و البته مواجهه و کنشمندی‌های سیاسی و اجتماعی درباره هنر و کارکردهای اجتماعی آن را که در نسبت با تجدد و اندیشه‌های مدرن مطرح شده هم شاهد بود. مثلا در سریال درباره نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای و کارکردهای ایدئولوژیک آن و نسبتش با هنر مدرن و متجدد می‌توان روایت‌هایی را شنید که کمتر در مجموعه‌های تاریخ معاصر به آن پرداخته شده است. به نظر می‌رسد سریال بر مبنای یک درام بسط‌دهنده بنا شده که رمزگشایی‌ها و احتمالا غافلگیری‌های مؤثرش در قسمت‌های جلوتر رخ می‌دهد. حضور داستانک‌ها، حجم رخدادهای تاریخی و پرداخت جزئی‌نگرانه درام نشان می‌دهد «بوم و بانو» را باید با حوصله و تأمل دید و با تعلیق‌های درونی و جزئی‌نگرش همسو شد. قصه به‌تدریج اما عمیق مخاطب را با خود همراه می‌کند.

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا