نقد فیلم خانواده فیبلمن

"غافلگیری از جنس اسپیلبرگ"

عصرسینما : علی زنداکبری –اسپیلبرگ به عنوان یک کارگردان پیشرو از همان اولین ساخته هایش جز شوک چیزی به مخاطبانش ارائه نکرده است. هر فیلم از او مکاشفه ای جدید از زاویه دید نابغه ای است که هم تصویر را خوب می شناسد و هم خوب می فهمد. از”دوئل” تا ایندیانا جونزهایش ، از پارک ژوراسیک تا فهرست شیندلر و نجات سرباز رایان، از ئی تی تا گزارش اقلیت …. کارنامه اسپیلبرگ همه و همه مملو از شگفتیها و غافلگیریهاست، چه در مضمون و چه در ساختار.

 

داستان استیون/ سمی

تازه ترین اثر این کارگردان شهیر، داستان مقطع مهمی از زندگی خود اوست. اینبار و در سن 76 سالگی او لنز دوربینش را به سوی خود برگردانده و روایت یازده سال از زندگیش را در دوره نوجوانی به تصویر کشیده است. او اتفاقات بی شمار این یازده سال را ناگزیر در دو ساعت و نیم جمع و جور نموده، از کشف سینما و اولین ورودش به سالن تاریک آن تا مذهب یهودیش، سه خواهرش و متارکه پدر و مادرش، او با صراحتی مثال زدنی زندگی خود را جلوی دوربین آورده و از بیان این موضوع که همواره از فاش کردن بعضی از حقایق زندگی شخصی اش به خاطر آزرده شدن پدر و مادرش میترسیده، ابائی ندارد. او نهایتا خانواده فیبلمن را بعد از مرگ هردو عزیزش ساخت. مادر او در سال 2017 و پدرش در سال 2020  درگذشتند.

اسپیلبرگ در خانواده فیبلمن “سمی” نام دارد او با سه خواهر خود دوران خوشی را در کودکی سپری کرده است. پدرش (برت) مردی اهل خانواده است که همسرش را دوست دارد و در صنعت الکترونیک فعال است و مادرش (میتزی) فردی احساساتی، حساس، اهل موسیقی و یک بانوی خانه دار است. این خانواده دوستی خانوادگی با نام “بنی” دارند که با پدر خانواده در کارهایش همکاری می کند. این خانواده معمولی پس از مدتی اسیر اتفاقاتی می شوند که هر خانواده ای می تواند درگیر آن شود. پدر به علت موقعیت شغلی تصمیم می گیرد که خانواده را از نیوجرسی به آریزونا ببرد، مادر که از این تصمیم ناراحت است در نهایت به این خواسته تن می دهد اما نقل مکان دوم خانواده به کالیفرنیا و مرگ مادر میتزی او را کاملا به هم می ریزد و در نهایت از برت جدا شده و به دوست خانوادگیشان بنی می پیوندد. جدائی مسالمت آمیز اما پر دردی که شاید برای اولین بار است که اسپیلبرگ در این فیلم از آن سخن به میان می آورد.

اسپیلبرگ تمام این داستان را حول محور شخصیت سمی (خودش) تعریف می کند او در کنار تمام این اتفاقات رفاقت، عشق، درد، دوستی، محبت، استقامت، خانواده، نژادپرستی، تنهائی و تک تک لحظات یک زندگی انسانی را درک می کند تا سرانجام راه نهائی خود را پیدا کند. نکته مهم اما آنست که او تمامی این اتفاقات را کنار یک دوست صمیمی تجربه می کند : دوربین فیلمبرداریش. اسپیلبرگ تمام این اتفاقات را در زندگیش از لنز دوربین کشف می کند و سرانجام تعهدش به قاب و دوربین باعث ظهور استعدادش در عالم سینما گردید.

هنر قصه گوئی

یکی از توانائیهای عالی استاد بیان روان داستان فیلمهایش است خصوصا آنکه فیلم او یک درام خانوادگی هم باشد. او جزء جزء اثر را همچون یک مهندس در نقشه فیلمنامه اش می چیند و سپس از بازیگرانش برای پیوندهای حسی فیلمنامه اش بهترین استفاده را می کند. تفسیر لحظات خاص و مقاطع کلیدی داستان با موسیقی استاد مسلم موسیقی متن فیلمهای هالیوود “جان ویلیامز” عمق و حس بیشتری گرفته و تماشاگر را به خوبی با اثر همراه می کند. اسپیلبرگ به عنوان یک قاب شناس تمام عیار و فیلمسازی مسلط به میزانسن، استفاده به جا از لنز فیلمبردار خاصش “یانوش کامینسکی” را با مهارت انجام می دهد. نگاه کنید به حرکت دوربین در ملاقات سمی (اسپیلبرگ نوجوان) با جان فورد در صحنه های پایانی فیلم، دوربین در مقام سوم شخص مبهوت بازی دیوید لینچ کارگردان در نقش جان فورد است، بهتی که در اصل تماشاگر با آن مواجه است اما دوربین این حس را منتقل کرده است.

 

بازیهای به یاد ماندنی

اسپیلبرگ همواره در انتخاب بازیگرانش حساس بوده و به حق از ذکاوتی خاص در این خصوص بهره مند است. نگاه کنید به استفاده از ستارگانش در “نجات سرباز رایان” یا به کارگیری لیام نیسن، بن کینگزلی و رالف فاینس در “فهرست شیندلر” جائی که مثلث درامش را بر اساس سه شخصیت اصلیش به سرانجام می رساند. در خانواده فیبلمن از آنجا که قصه های مگوی زندگیش را نشر می دهد از بازیگری نه چندان مطرح برای ایفای نقش اسپیلبرگ نوجوان استفاده کرده و بازی بسیار خوبی هم از او می گیرد، “گابریل بارل” نقش سمی را به خوبی اجرا نموده است تا جائیکه تحسین اسپیلبرگ را نیز برانگیخت. میشله ویلیامز با جثه ریز و بروز احساسات لطیف “میتزی” مادر سمی و همزمان شور و اشتیاق کودکانه اش خوش می درخشد. پل دانو نیز در نقش برت کار اسپیلبرگ را راحت نموده او به بازیگری خاص تبدیل شده که توانائی ایفای هر نقشی را دارد. او روحیات عاشقانه و خانودگی برت را در مواجهه با مسائل شغلی به تعادل می کشاند و نهایتا شخصیت منفعل ظاهری او را در برابر قدرت ذهنی اش به تصویر می کشد. اما سورپرایز اسپیلبرگ به کارگیری از دو هنرپیشه در دو نقش خاص است که هر دو نقش علیرغم کوتاهی به یادماندنی هستند. “جاد هریش” در نقش دائی بوریس چنان درخشیده که اگر اسکار بهترین بازیگر نقش دوم مرد را به دست آورد اصلا جای تعجب نیست و بازی دوم، ایفای نقش جان فورد کارگردان اسطوره ای توسط یکی از اساتید کارگردانی هالیوود معاصر “دیوید لینچ” است. لینچ چنان نقش فورد را بازی کرده که مخاطب آرزو می کند فیلمی براساس زندگی جان فورد با نقش آفرینی دیوید لینچ ساخته شود!

خانواده فیبلمن فیلم غافلگیرکننده دیگری است از استیون اسپیلبرگ با درامی بر اساس زندگی خودش و با نبوغی در پرداخت شخصیتها و ساختاری مستحکم که فقط از عهده خودش برمی آید.

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا