تحلیلی بر سریال «یک معلم» / دردا که این معما شرح و بیان ندارد…

عصرسینما؛ آیدین مفتاحی

“هانا فیدل” کارگردان زن آمریکایی ۷ سال پیش فیلم «معلم» را ساخته، فیلمی در سینمای مستقل آمریکا که اتفاقا چندان مورد استقبال قرار نگرفته بود. حالا بعد از گذشت چندین سال ایده خانم کارگردان خریدار پیدا کرده و شبکه “هولو” اقدام به ساخت سریالی بر اساس ایده خانم فیدل و همان فیلم اشاره شده کرده است.

داستان سریال درباره معلم زن جوانی است که به شهر زادگاهش بازگشته و میخواهد شروع به تدریس در مدرسه کند. زن جوانی که به ظاهر رابطه و زندگی خوبی هم با همسرش دارد. اما حضور او در مدرسه همراه با اتفاقات عجیبی است و او با یکی از شاگردانش وارد رابطه میشود.

مساله اولی که در سریال مورد بحث و کنکاش قرار میگیرد هوس است. زیاده خواهی در روابط انسانی به ویژه زمانی که بحث تعهد در میان باشد، حال چه در یک رابطه ی زناشویی و چه در یک‌ رابطه ی دوستی به یکی از معضلات جوامع امروزی تبدیل شده است. زیاده خواهی که با مفهوم هوس گره خورده و خروجی آن چیزی جز خیانت نیست، خیانتی که باعث فرو پاشیدن یک رابطه میشود. از دل همین مساله دومین دغدغه و مساله ی سریال سر بیرون می آورد. تعهد؛ مورد دیگری که متاسفانه بسیاری از ما در روابطمان به آن پایبند نیستیم و از سر هوس و همین عدم تعهد و یا به هر دلیل دیگری دست به نابودی روابطمان میزنیم.

هوس و عدم تعهد دو ویژگی بارزی هستند که از شخصیت اصلی داستان قابل برداشت اند. به ویژه خانم معلم(کلیر) که به زندگی متاهلی اش پشت کرده است. البته که همیشه یک‌ رابطه دو سر دارد و این رابطه نیز از این‌قانون مستثنا نیست. پسر جوانی(اریک) که معلم جذابش توجه او را به خود جلب کرده و اتفاقا تمام مدرسه نیز در مورد جذابیت معلم صحبت میکنند. او نیز همچون معلم درگیر هوس شده است. نکته جالب در این بین آگاهی دو طرف از شرایطشان است. یعنی کلیر به عنوان یک زن شوهردار با پسری وارد رابطه شده و اریک نیز از شرایط خانم معلم آگاهی داشته است.

در این وسط چیزی جز هوس نمیتواند توجیه کننده دلیل پیش آمدن این رابطه باشد. درواقع اگر شما به دنبال دلیل دیگری هم باشید، چیزی نصیبتان نخواهد شد. چرا که فیدل بسیار محافظه کارانه نسبت به تعریف شخصیت هایش وارد عمل شده و اطلاعاتی قطره چکانی از آنها را به بیننده میدهد و از همین رو عملا دلیل دیگری برای شکل گیری این رابطه و ترسیم چرای آن در ذهن بیننده وجود ندارد.

تنها در یک سمت ماجرا آن هم در روی مثبت روایت، خیلی ساده با چند نشانی کوچک خبر از خوب بودن زندگی کلیر در کنار همسرش میدهد. اما اگر هانا فیدل در این بحث بیشتر ورود میکرد و شخصیت های اصلی داستان و چرایی رفتارشان و دلیل تصمیماتشان را به درستی واکاوی میکرد، قطعا همراهی با آنها نیز آسان تر و شاید دلیل انتخابشان و شروع این رابطه جدای مساله هوس باور پذیر تر میشد. اما گویا ایده و ظرفیت داستان فیدل در همین حد بوده و او بیشتر وارد جزئیات و چرایی رفتاری شخصیت هایش نشده است. با این حال پرداخت به چنین ماجرایی آن هم در فضای حاکم بر صنعت فیلم و سریال سازی و هیاهوی ماجراهای #metoo و نمایش سواستفاده جنسی در سمت مقابل، بسیار شجاعانه و قابل تحسین است. پسری که به نظر مورد سو استفاده خانم معلمش قرار گرفته و یک بار هم که شده هرچند در لفافه به مساله سواستفاده جنسی از زاویه دیگری نگاه میشود.

با این حال سریال موضع خود را به صورت کامل در این جبهه حفظ نمیکند و سعی در ایجاد یک ‌دو راهی و علامت سوالی برای بیننده دارد.

سواستفاده گر و مقصر کیست؟ پسر جوان که با آگاهی از متاهل بودن معلمش با او وارد رابطه شده یا خانم معلمی که بی توجه به جایگاه اجتماعی و زندگی متاهلیش این چنین به سمت پسر رفته است؟
چی کسی از حضور در این رابطه ضرر کرده است؟ پسر که حالا دیگر تمام دوستان و اطرافیانش از این ماجرا باخبرند و حتی در برقراری ارتباط با دختران هم سنش به مشکل خورده؟ یا زن جوان که زندگی اش از هم پاشیده و حتی محکوم به سواستفاده جنسی شده؟

سوالاتی از این قبیل بیننده را وارد چالش میکند تا به عمق فاجعه پیش آمده بیشتر پی ببرد، اما آنچه که در این بین مهم است تغییر در تعریف این رابطه برای دو طرف آن است. رابطه ای که شاید از سر هوس شروع شده بود اما کم کم سر و شکلی عاشقانه به خود میگیرد و تا جایی پیش میرود که دو طرف آن حاضر به پشت پا زدن به همه چیز و فرار با یکدیگرند.

سریال «یک معلم»

اما این رابطه ضلع سومی هم دارد و آن هم خانواده دو طرف است،‌ کسانی که بالاخره روزی از این اتفاق پیش آمده آگاه خواهند شد. هانا فیدل راهکار جالبی را برای مطلع و وارد کردن ضلع سوم به ماجرا انتخاب کرده و آنهم استفاده از قانون و محکوم کردن طرفین بوده است. قانونی که در کشورهای جهان اول و در خصوص چنین مسائلی و مخصوصا سو استفاده های جنسی و روابط این ‌چنینی، بسیار محکم و قاطع وارد عمل میشود.

درست است که ورود این ضلع سوم به رابطه بسیار جذاب و انتخایی هوشمندانه بوده، اما فیدل نتوانسته از تمام پتاسیل های این ضلع استفاده لازم را ببرد. البته که بخشی از این عدم استفاده و تاثیر ضلع سوم نیز به همان ناقص بودن تعریف شخصیت ها و روابطشان برمیگردد. به جایی که دلایل ایجاد این رابطه به درستی واکاوی نمیشود و صرفا با مطرح شدن ایده هوس و عدم تعهد، شخصیت ها به صورت تک بعدی برای بیننده تعریف میشوند و همین مساله باعث میشود که برای ضلع سوم ماجرا جای مانوری وجود نداشته باشد.

البته نمایش آنچه از بعد احساسی بر سر دو طرف رابطه و بعد از برملا شدن راز میان آنها و مخصوصا چالش میان آنها و خانواده شان پیش می آید جالب توجه است اما به اندازه کافی باجزئیات و تاثیرگذار نیست.

در نتیجه سریال از نیمه ی راه وارد سراشیبی سقوط میشود و دیگر نه حرف تازه ای برای بیننده اش دارد و نه توانی برای تاثیر گذاری. صرفا روایت گر داستانی است که تنها دلیل دنبال کردن آن دیدن سرنوشت دو شخصیت اصلی ماجرا آن هم از سر کنجکاوی است.

متاسفانه این‌ شخصیت پردازی ناقص دست و پای تیم بازیگری را هم بسته و از طرفی آنها نیز چیزی در چنته برای اضافه کردن به شخصیت هایشان نداشته اند. مخصوصا “کیت مارا” که دلیل اصلی تماشای این سریال برای خیلی از بینندگان بوده و با بازی کاملا معمولی و در چارچوب همان نقش تعریف شده بدون هیچ ابتکار عمل خاصی، سهم خود را در عدم مقبولیت شخصیت اصلی و رفتارهایش داشته است.(بازی نیک رابینسون به مراتب در کلاس بالاتری نسبت به “مارا” قرار میگیرد).

از طرفی در بعد فنی نیز سریال حرفی برای گفتن ندارد، نه موسیقی متن جذاب و گوش نوازی برای تاثیر بیشتر سکانس های عاشقانه و نه حتی در لحظات مربوط به فروپاشی شخصیت ها برای نمایش ابعاد گسترده اتفاق پیش آمده دارد و نه تدوین درستی برای سر و شکل دادن به روند اتفاقات. عملا هیچ مورد قابل اشاره‌ای در این بخش نیز دیده نمیشود و همه چیز در حداقل استانداردهای ممکن اتفاق می افتد.

به هر حال اگر قرار به ساخت ادامه ای برای سریال باشد، هم فیدل و هم شبکه هولو باید فکری اساسی به حال سریال بکنند. چرا که با این روند پیش رو عملا نه دیگر داستانی برای تعریف کردن و نه دلیلی برای جذابیت سریال نزد مخاطب وجود دارد و حتی باید گفت که تا به اینجا نیز بیشتر از پتانسیل موجود در داستان، اپیزودهایی ساخته و پخش شده است.

شاید با کمی تغییر روش در روند تعریف روابط و واکاوی بیشتر شخصیت های اصلی بتوان راحت تر دلیل تصمیمات آن ها و ورودشان به این شرایط پیچیده را درک‌ کرد و در نتیجه با سریال و شخصیت هایش همراه شد.

مطالب دیگری از نویسنده این یادداشت:

نقد و بررسی سریالهای روز جهان : نگاهی به سریال «عالیجناب» / “زندگی فقط یک قانون داره؛ کوچکترین اشتباه، بزرگترین ‌‌‌تاوان”

نقد و بررسی سریال «دارودسته‌های لندنی» / خیانت همیشه در اوجِ اعتماد اتفاق می افتد

نگاهی به سریال رچد / درون هر آدم عاقل، یک دیوانه در حال تقلا برای بیرون آمدن است

تحلیلی بر سریال ترسناک «تسخیر عمارت بلای» / هیچ کس به اندازه کسی که فراموشی را نمیپذیرد، تنها نیست

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا