نگاهی به جهان فکری آصف کاپادیا ، مستندساز انگلیسی / راوی قهرمانهای شکسته
عصرسینما؛ احسان رویامنش
آصف کاپادیا، مستندساز برجستۀ انگلیسی(متولد1972) را حالا دیگر بسیاری از علاقهمندان سینمای داستانی نیز میشناسند. با مستند «دیگو مارادونا»(2019) که در فقدان این اسطورۀ فوتبال جهان بارها و بارها دیده و بازنشر شد. روایتی از زندگی او با تمرکز بر دوران پرشور و سرشار از نقاط دراماتیک حضور او در تیم ناپولی که از بین 500 ساعت فیلم آرشیو تهیهشده است. اما چه چیز در نگاه کاپادیا، او را به یک مستندساز برجسته تبدیل کردهاست؟
او پیش از این اثر، دو مستند مهم و تحسینشدۀ دیگر نیز در کارنامه داشت:
مستند «اِمی»(2015) که به داستان زندگی و مرگ ایمی واینهاوس خواننده و ترانهسرای بریتانیایی میپردازد که در 27 سالگی با زیادهروی در مصرف الکل به زندگی خود پایان داد. مستند «سنا»(2010) نیز روایت آیرتون سنا قهرمان نامی مسابقات فرمول یک اهل کشور برزیل و قهرمان سه دوره مسابقات فرمول یک است. بسیاری او را بهترین راننده تاریخ فرمول یک میدانستند. او در سال ۱۹۹۴ در یک تصادف سنگین در گرند پری سن مارینو، در پیچ تامبورلو در شهر ایمولا ایتالیا و هنگامی که پیشتاز بود، کشته شد. این مستند روایتگر زندگی حرفه ای این اسطوره برزیلی است.
حالا میشود با بررسی و بازخوانی این سه مستند، به یک فصل مشترک در نگاه کاپادیا رسید. کاپادیا، زمینۀ مستند-پرتره را محور عمدۀ فعالیت خود قرار داده است. این آثار، با تمرکز بر زندگی یک فرد، درصدد واکاوی ابعاد مختلف زیست او از دریچههای ارتباطهای خانوادگی، موفقیتهای کاری، آرزوهای فردی و پیروزیها و شکستهای او هستند. اما ویژگی مشترک این سه کاراکتر محوری آثار او چه بودهاند؟
او در آثار خود، به سراغ پرتره افرادی میرود که همزمان با دوگانۀ قهرمان/خودآزار روبرو بودهاند. اشخاصی که علاوه بر نبوغ ذاتی در مسیر خود، تمایل به ویرانگری درونی(در اولی با غرقشدن در مافیا و مواد، دومی در مخدرها و سومی در نگاه مطلق به برندهشدن) از خود نشان دادند. کاپادیا، این موضوع را از جایی برجسته و ملتهب میکند که چگونه افراد موفق در عرصههای گوناگون، در جهان جدید، بعضا در مسیری گام بر میدارند که به نیستی بدل میشود.
در مستند آخر، او به جای آنکه یک روایت وقایعنگار/کرونیکل از زندگی مارادونای افسانهای ارائه دهد، از همان ابتدا، نقطۀ ثقل قصه را حضور او در شهر ناپل قرار میدهد. جایی که او با دوگانۀ بزرگ زندگیاش روبرو شد: نبوغ ذاتی فوتبال با رساندن تیم ناپولی به اولین قهرمانی تاریخ خود(و اولین قهرمانی تیمهای فقیر جنوب ایتالیا) کمی بعد نایب قهرمانی جامجهانی و از آن سو تمایلات خودآزارگرایانه که با غرقشدن در باندهای مافیا و موادمخدر جلوهگر شد.
کاپادیا، این وسط میایستد و صرفا نظاره میکند که چطور مسیحِ شهر ناپل، به دست خود، از جلجتای خویش به پایین سقوط میکند. مستند «اِمی» نیز دقیقا از همان لحظۀ بحرانی آغاز میشود. جایی که اِمی واینهاوس در اوج محبوبیت، در سن درخشش، با غرقشدن در الکل، کمر به حذف خود میبندد. مستند «سِنا» هم به آن لحظهای نزدیک میشود که آیرتون سنا، در اوج توانایی، آنقدر غرق در کار میشود که تمرکز ذهنیاش برای نجات از بحرانها را از دست میدهد.
به سوال ابتدایی باز گردیم: کاپادیا، با انداختن نور بر سایهروشنهای زندگی این سه فرد برجسته، به دنبال چه چیزی است؟ به یاد بیاوریم مستند-پرترههای مشابه را. آثاری که عموما در مورد افرادی برجسته در زمینههای فکری، علمی، ورزشی، فرهنگی و… است. تمرکز آنها بر همان سویههای الهامبخش وجودشان است که باعثشده حالا به واسطۀ آنها در جامعۀ خود شناخته شوند. اما آن تاریکیها، تردیدها، سوالات درونی افراد کجای قصه قرار میگیرند؟ در حقیقت، همان چیزهایی که باعث نزدیکی ما در مقام مخاطب به آن افراد میشود. که باور کنیم آنها نیرویی قدسی، فرصتی نابرابر و ویژگیهایی غیرقابل تصویر نداشتهاند و شبیه ما، پر از خُلَل و فرج انسانی و سویههای تیزی بودهاند که تمرکز تنش را در زندگیشان بالا برده است.
این مسیر ما را به یاد کدام شخصیت برجستۀ داخلی میاندازد؟ غلامرضا تختی. روایت بهرام توکلی از زندگی او در فیلمی به همین نام، دقیقا همین مسیر فکری را دنبال میکند. که چه شد تختیِ افسانهای با آن میزان محبوبیت به تصمیمی آنچنان سخت برای پایان زندگی خود برسد؟ انتخاب خالق داستان، گزینهای تلخ و تکاندهنده است که همسو با جهان کاپادیا میشود. انتخاب «مردم» در مقام آنتاگونیست/شخصیت منفی قصه. حملهای به تصویر همیشه مثبت از این واژه و به مسلخ نقدکشیدن جایگاه آنها در سیر سقوط یک قهرمان.
فیلم-جُستارهایی در تلاش برای خوانشی بدون فیلتر از درون این افراد الهامبخش؛ آنجایی که مخاطب، در کنار سوژه، به سوالات و نجواهای درونی او گوش میدهد.
کوششی برای ورود به جهان عریان قهرمانهای شکسته….