نقد و بررسی سریال «قورباغه» ساخته هومن سیدی / غوک چراغ جادو
عصرسینما؛ محمد بزرگ
بازار گرم یا بازارگرمی؟
برای ورود به بحث و غور کردن پیرامون سریال «قورباغه» ساخته هومن سیدی چند نکته را خوب است عنوان کنیم. ابتدا وضعیت سریال های ایرانی را در سال هایی که از عمر شبکه های خانگی میگذرد مرور کنیم، سپس به لحاظ بکار گیری عناصر سینمایی متناسب با استاندارد های روز جهان، مقایسه ای با سریال «قورباغه» انجام دهیم. بهواقع باید عنوان کنیم: اگر تمامی سریال های ساختهشده این چند سال را در یک کفه ترازو و سریال هومن سیدی را در کفه دیگر قرار دهیم، نیمه سنگین از آن سریال «قورباغه» خواهد شد. پرواضح است که دلیل این انتخاب، بداعت فرمالی است که کارگردان با توجه به خلاقیت های بصری، به آن دستیافته است؛ اما همچنان نمیتوان این سریال را بدون نقص نامید.
نکته دیگر روندی است که فیلم ساز با توجه به آثار قبلی خود بهکارگرفته و با توجه به سینمایی که دغدغه های اجتماعی را مطرح میکند، در ژانر جنایی و معمایی کار خود را پیش میبرد. هومن سیدی قصد دارد از نمونه های مرسوم شده در این زمینه، آشناییزدایی کرده و با توجه به ایده ای که در چنته دارد موضوعاتی روانکاوانه را در دل داستان خود تبیین کند. به همین دلیل از عناصری همچون خشونت بهگونهای که در سریال ها و حتی آثار سینمایی دیده نشده است بهره می برد.
اینکه چقدر موفق بوده است را در ادامه مرور خواهیم کرد؛ اما بههرحال این سریال بازار سرد سریال های ایرانی را که با آثاری کممایه رقم خورده بودند و دستاوردی خام دستانه داشتند(البته بهجز یکی دو تا آثار که تا حدودی موفق بودند) توانست گرم کند؛ هرچند برخی معتقدند که شانتاژهای رسانه ای باعث برجسته شدن این کار گشته است، که باید عنوان نمود بازارگرمی یا بازرا گرم؟.
حقیقت یا واقعیت؟
«حقیقتی که در ذهن شما شکل میگیرد، روزی تبدیل به واقعیت خواهد شد، پس این داستان واقعی است.» این جمله آغازین داستان است که سرشار از خلاقیت در کلام است. اشاره این جمله هم به مخاطبی است که قصد دارد با اثر مواجه شود هم تلویحاً درون مایه سریال را نشانه میرود؛ که همانا اشاره ای به موضوع “کودکآزاری” است و عقده ها و حقارت های دوران کودکی را یادآوری می کند.
حقیقتی که بیشتر کاراکتر های داستان با توجه به گذشته خود در ذهنشان بهغلط شکلگرفته است؛ و توجیه مناسبی برای واقعیت ناسازگار این روزگارشان شده است. شخصیت رامین(صابر ابر( که نویسنده ی داستان در اپیزود سوم با فلش بکی به زندگی گذشته اش میزند، قصد دارد شخصیتپردازی مناسبی نسبت به وی داشته باشد و هم بخشی از دوران کودکی او را که بابی رحمی پدرش عجین شده را به تصویر بکشد. در این بخش پدر سیلی محکمی به گوش او می زند… درباره این اپیزود با توجه به داستان انگشت بریده هومن سیدی قصد دارد هنر خود را در به تصویر کشیدن کارهای طنز و مفرح و همچنین بازنمایی دهه شصت به رخ بکشد که در این کار موفق هم هست؛ اما شخصیت نوری(نوید محمد زاده) هم مشابه به رامین است چرا که درگذشته همچون او سیلی از معلم در مدرسه اش خورده است. سایر شخصیت های داستان همانند لیلا(فرشته حسینی)، فرانک(سحر دولتشاهی) و آباد(نیما مظاهری) عقده های کودکیشان را توسط خود یا شخصیت های مقابلشان بر زبان می آورند. حال چقدر این هسته مرکزی را نویسنده توانسته است در متن تبیین کند موضوعی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
پلات در دام نقد
روایت داستان یا همان فیلم نامه انسجام لازم را برای سراپا نگهداشتن این سریال و جاودان شدنش ندارد. از اپیزود آغازین تا قسمت چهاردهم این سریال این ضعف سیطره دارد. در چند بخش میتوان این موضوع را شرح نمود.
ابتدا نامتعادل بودن قصه با توجه به ریتم داستان. یعنی اینکه گاهی داستان و کنش مندی شخصیت ها باورپذیر و قوی پیش میروند و گاهی بهشدت باسمه ای میشوند.
برای مثال در آخرین لحظات قسمت نخست حادثه محرک جوری ضربه به مخاطب وارد میکند که او را مجاب میکند قسمتهای بعدی را تماشا کند. خب تا اینجا هم تعلیق خوبشکل گرفته و غافلگیری برای مخاطب پیشآمده است چراکه در اپیزود دوم رامین با توجه به برخورد دو گلوله به سر و بدنش با ابراز چند دیالوگ مبنی بر جانسخت بودنش کماکان زنده است. این اولین نمونه ای از دور زدن منطق در روایت داستان است. حتی با احتساب قلب در سمت راست بدنش با اون شلیک گلوله ریه آسیب میبیند. در سکانسی که نوری به سمت نگهبان(مهران غفوریان) می رود مواد را در کف دستش ریخته و مقابل صورت او میگیرد کافی است که نگهبان فوت کند به همین راحتی نوری در تسخیرش درخواهد آمد. در اپیزود دوم که فلش بکی به زندگی سروش(محمدامین شعرباف) دارد انسانی را بجای سگی با گلوله تفنگ شکاری خود آسیب میزنند درحالیکه چند شب پیش آن سگ سیاهرنگ را دیده بودند و تشخیص آن راحتتر بوده است و نکته دیگر اینکه وقتی قاضی از فرزند فرد مورد اصابت قرارگرفته سؤال میکند که پدر تو در زبالهدانی دنبال چه میگردد میگوید: رفته است مگس برای آزمایشگاه جمع کند!. در طول داستان اتفاق های زیادی از این قبیل رخ میدهد که نویسنده با توجه به جزییات میتوانست از بیمنطقی آن ها بکاهد.
برخی از شخصیت های داستان کارکرد روایی ندارند و بود و نبودشان تفاوتی ندارد. همانند داماد و خواهر رامین که گویی برای آب بستن به دل داستان ظاهر میشوند. اپیزودی که دوست معتاد رامین(هادی تسلیمی) گریبان گیرش میشود، داستان منسجم می شود و در کنار بازی خوب بازیگر؛ شخصیتپردازی رامین همشکل میگیرد. دیالوگ های فیلم در کنار نریشن هایی با صدای رامین گاهی برای درام بخشیدن به اثر کار میکنند و برخی اوقات از کارکرد روایی خود داستان میکاهند. بهطور مثال شخصیت شمسآبادی(هومن سیدی) توسط راوی فردی خطاب می شود که حافظه بسیار قوی دارد، اما کارگردان هرگز با المان های تصویری (تا قسمت چهاردهم) نمیتواند این موضوع را تبیین کند.
غول چراغ جادو
سوژه اصلی داستان که نام فیلم از او وام گرفتهشده به یکی داستان های اساطیری پهلو میزند. داستان غول چراغ جادو همیشه جذابیتهای خودش را داشته است که در این سریال به شکلی مدرن به آن پرداخت شده است.
البته یکی از مؤلفههای سریال «قورباغه» ارتجاعی بودن آن است. در بخش های قبل فرازوفرودهای روایت ذکر گردید. در این بخش هم که افراد مسحور موادی به نام قورباغه می شوند گاهی بهقدری تنزل یافته افسار سریال را میکشند تا آنرا از حرکت بازبستانند. بهطور مثال زمانی که رامین سرباز را مسحور خود میکند یاد سریال تلویزیونی «دوپینگ» میافتیم که بازیگر به شکلی احمقانه و مسخره کپسول گاز را بلند میکرد.
بههرحال سریال «قورباغه» ساخته شد تا انتظارات را برای مخاطبان بالا ببرد. کارگردان و بازیگران صاحبنام، ایده خوب و کارگردانی مناسب از ویژگی های قابل ذکر سریال است که مخاطبین سریال های خارجی را صید میکند. حال چقدر آن ها را راضی کرده باشد؟ ارتجاعی بودن سریال، به مخاطبان این سریال هم برمیگردد. برخی با سریال به شدت ارتباط گرفتهاند و برخی آن را پسزدهاند.
بداعتی در فرم و ساختار
از نکات مثبتی که در نقد سریال «قورباغه» باید به آن اشاره داشت، کارگردانی آن است. مثلاً استفاده از دوربین روی دست به شکل مناسب و برخلاف خیلی از کارهای کارگردان های دیگر که متناسب با سوژه لرزش دوربین را کنترل نمیکردند. اما در اینجا هومن سیدی بهخوبی از این تکنیک برای ارائه التهاب درونی کاراکترها بهره میگیرد.
گرفتن نماهایی از پشت سر کاراکترها در اپیزود اول، انتخاب درستی است که علاوه بر بالا بردن هیجان در مخاطب، حس تعقیب و گریز را القا میکند(این روند را در اپیزودهای دیگر شاهد هستیم).یا قابهای ثابتی که در اپیزودهای بعدی، تصویری اجمالی از فضای ساختهشده به نمایش میگذارد.
قاببندیهای زیبا، دکوپاژ دقیق و ریتم درست، از ویژگیهای مثبتی است که در نقد سریال «قورباغه» باید به آن اشاره کرد. فیلمبرداری پیمان شادمانفر بدیع و در اختیار داستان است. چرخش های لوپ شده دوربین با توجه به حرکت دایره ای داستان در اپیزودهای ابتدایی از مهارت های تجربی این سریال بهحساب میآید.
سیدی همیشه شکل اگزوتیک رفتارهای جوانان برایش مسئله بوده است. تیپ های جوانان که همچون رپرها لباس میپوشند در سایر کارهای قبلی او هم تکرار شده است. منتهی در این سریال فکت هایی از موسیقی و همچنین صحنه های سورئال باعث همسو شدن با ابژه و تم جنایی سریال شده، که جذابیت آن را برای مخاطبان جوان بیشتر کرده است. دکوپاژ و طراحی صحنه تحت کارگردانی کم نقص هومن سیدی از دیگر نکات مثبت سریال است.
وامداری از بازیگران نامدار
بدون شک حضور ستاره ی این روزهای سینمای ایران؛ «نوید محمد زاده» در این سریال از نکته های قابلتوجه بوده که سریال از آن سود برده است. همچنین حضور «صابر ابر» که از بازیگران گزیده کار بهحساب میآید باعث تناظر دو آنتاگونیست جذاب در دل سریال های ایرانی میگردد. وزنه بازیگران مطرح نامبرده در کنار سحر دولتشاهی و خود هومن سیدی آنقدر قوی است که بازیگران جدید را پذیرا باشد. هرچند که انتخاب هوشمندانه هومن سیدی از بازیگران نوپا در کنار بازیگران باتجربه همانا خلاقیت را در گروه ساخت این سریال نمایانگر کرده است.
البته به دلیل ضعیف بودن سناریو که در بخشهای قبلی درباره اش صحبت شد و تمهیدات ضعیف قصه بخصوص برای پرداخت برخی بازیگران همانند داماد و خواهر رامین، باعث افت نگاه مخاطب از بازی آنها گردیده است.
پایانبندی فصل اول در قسمت پانزدهم
موضوع پایان بندی در سریال «قورباغه» با توجه به اینکه ممکن است سریال در فصل های دیگر ادامه داشته باشد قابل بررسی است. از این جهت که هم در داستان تلاش شده است همه چیز مثل این دیالوگ رامین «قراره همه اونجوری داستان رو تموم کنن که به نفعشون باشه. درسته شروع کننده خوبی نیستم، اما خوب به همه چیز پایان میدم.» به پایان رسیده باشد و هم اینکه روزنه ای از تعلیق را ایجاد کند که مخاطب را در انتظار فصل دوم باقی گذارد. حال این سوال مطرح است که آیا در این کار موفق بوده است؟.
به واقع که سریال در قسمت پانزدهم و بخصوص در پایان بندی آن باز سوار جلوه های بصری است و نمادپردازی در پایان بندی آن با بارش ماهی و قورباغه بار مفهومی فیلم را افزاینده نسبت به منطق روایی آن می کند. شاید قسمت چهاردهم می توانست پایان سریال باشد. البته که به دلیل ضعف فیلمنامه و دم دستی بودن برخی اتفاقات باعث کم مایه شدن در باور پذیری مخاطب شده است. به طور مثال چرا عوامل وفادار نوری در یک لحظه تصمیم می گیرند شمس را همراهی کنند؟. چرا خودشان تلاش برای برداشتن مواد نمی کنند؟. در قسمت آخر هم که یاد فیلم های دهه شصت و هفتاد سینمای خودمان افتادیم که ایرانی ها را در خارج نشان می دهد و همیشه یک باند خفن باعث ضرب و شتم ایرانی ها در آنجا می شود. به نظر می رسد موضوع پایان بندی های ضعیف در سینما و سریال های ایرانی بحثی دامنه دار است که کماکان ادامه دارد …