نقد فیلمهای روز: تحلیل و بررسی فیلم «سرزمین آواره‌ها» / و متاسفانه انسان بسیار دیر متوجه میشود که رها کردن یک راه حل است

عصرسینما؛ آیدین مفتاحی

‏«سرزمین آواره‌ها»  فیلم جدید “کلوئه ژائو” یکی از مورد انتظار ترین فیلم های امسال بود. فیلمی که از اولین حضورش در جشنواره ها خوش درخشید و با بردن جوایزی در جشنواره هایی چون ونیز و تورنتو و البته واکنش به شدت مثبت منتقدین حسابی نامش بر سر زبان ها افتاد. البته از کلوئه ژائو ژائو جز این‌ هم انتظاری نمیرفت. کسی که با دومین فیلم بلند خود یعنی «سوارکار» نوید ظهور یک کارگردان کار بلد و درجه یک را داده بود. او حالا در جدید ترین اثرش که به وضوح دارای امضاء و المان های ثابت سینماییش میباشد، داستانی متفاوت را به تصویر کشیده است.

“فرن” زنی است که در زندگی همه چیزش را از دست داده است. همسر، خانه، شغل و حتی آینده ای را که پیش از این برای خود متصور میشده است. در واقع زندگی پیشین او دیگر وجود خارجی ندارد، کسی که روزگاری برای خود در زندگی همه چیز داشته و از همه مهمتر، همسری که گویا او را بسیار هم دوست میداشته و فقدانش برای فرن بسیار سخت و طاقت فرساست، حالا زندگی روی بدش را به فرن نشان داده و او هم به دنبال مبارزه با زندگی و سرنوشت خود و راهی برای ادامه دادن است، پس سوار بر ماشین ون خود راهی سفری طولانی و بی پایان میشود.

واکنش فرن تسلیم‌ شدن در برابر زندگی نیست. در واقع شخصیت فرن و البته بازی بی نظیر “فرانسیس مک دورمند” که در باورپذیری این شخصیت نقش به سزایی داشته، میتواند چون الگویی برای کسانی باشد که در زندگی خود به بن بست رسیده اند. چرا که زندگی همیشه در جریان است و شما با تسلیم شدن در برابر آن فقط خودتان را از این ‌چرخه حذف میکنید، البته کلوئه ژائو تمام تلاش خود را کرده که تصویری بدون قضاوت و واقعی از زندگی فرن را به تصویر بکشد و هدفش تشویق به انتخاب این سبک از زندگی نبوده و اتفاقا همین رویکرد او باعث جذابیت اثر و باور پذیریش شده است. او حتی در این بین سختی های پیش روی فرن را نیز با دقت و جزئیات فراوانی به تصویر میکشد. از تحمل سرما، خرابی ماشین، نبودن جایی برای توقف و یکجا نشینی تا دستشویی کردن در یک‌ سطل و مصائب کوچک و بزرگ دیگری که فرن متحمل میشود.

با این حال تلاش و باور فرن چیزی فراتر از ایستادگی در برابر سختی های زندگی است. او خانه به دوش شده، از شهری به شهر دیگر میرود، شغل های زیادی را امتحان ‌میکند، اما هرگز یک جا نمیشیند، چرا که این سبک و انتخابش تبدیل به انگیزه ای برای ادامه زندگی شده است. نمیخواهم بگویم که او به دنبال ایده آل مشخصی بوده و به همین خاطر چنین سفری را در پیش گرفته، چرا که ایده آل فرن همان زندگی گذشته اش بوده است. بلکه او نمیخواهد در مقابل زندگی تسلیم شود، میخواهد اراده اش را به زندگی ثابت کند و به همین دلیل هم از کنار فرصت های طلایی برای زندگی آسوده و بی مخاطره ای که نصیبش میشود به راحتی میگذرد(همچون زندگی همراه خواهر یا آن مردی که تازه با او آشنا شده است). در واقع او به دنبال دوباره سازی شخصیت خود است. از نو و تکه به تکه؛ چیزی همانند آنچه کلوئه ژائو در فیلم قبلیش نیز به ما نشان داده بود. داستان سوارکاری که بعد از سقوط از اسب، مصدومیت و از کارافتادگی به دنبال برگشت به زندگی و بازسازی شخصیت و زندگی خودش بود.

این سرگذشت فرن و این مسیر پر پیچ و خمش در دل یک سفر جاده ای به تصویر کشیده شده است. سفری که جدای از آن مفهوم درونی که مستقیما به زندگی فرن و تصمیماتش مرتبط است، غنای تصویری بالایی هم دارد.

شیوه روایط بصری “ژائو” که به کمک هنر فیلمبردارش “جاشوا جیمز ریچاردز” تحقق یافته، باعث شده است که به خوبی از  محیط و چشم اندازهای طبیعی استفاده لازم برده شود و به کمک قاب های تصویری فوق العاده و البته موسیقی متن گوش نوازش، بدون هیچ اضافه کاری، تاثیر تصمیم و سرگذشت فرن برای بیننده ملموس و باورپذیر باشد.

نقد فیلمهای روز
فرانسیس مک دورمند در نمایی از فیلم «سرزمین آواره‌ها»

 

از طرفی فرن در سفرش مدام با خانه به دوش های دیگری همراه میشود، کسانی که هر یک به نوعی تصمیم به انتخاب این سبک از زندگی گرفته اند و خود را از قید و بندها رها کرده اند. هنر ژائو بار دیگر در اینحا نمایان میشود، او همانند فیلم «سوارکار»؛ باز هم به سراغ نابازیگران و در واقع شخصیت های واقعی برای فیلمش رفته است. خانه به دوشانی که در فیلم میبینیم نقش خودشان را بازی میکنند و به همین دلیل هم آنچه پیش روی بیننده قرار گرفته کاملا واقعی و باور پذیر است. شکلی شبه مستند که به خاطر این انتخاب فیلمساز به اثر بخشیده شده و کاملا بیننده را همراه با شخصیت ها میکند. بدون اغراق و بدون تلاش برای برانگیختن حس همدردی بیننده. و این دستاورد بزرگی است که کلوئه ژائو در مسیر کاریش باری دیگر آن را تجربه کرده است.

باید گفت که همراهی با شخصیت فرن بسیار راحت است. چرا که دلیل رفتارهایش و تصمیمی که گرفته بدون هیچ زیاده گویی شرح داده میشود و در نتیجه با هر جابه‌جایی او از شهری به شهر دیگر، این تحمل سختی و تلاشش برای عبور از مرحله ای از زندگی کاملا باور پذیر و البته غم انگیز است.

شاید مشکل فرن فراموش نکردن باشد. او زندگی ایده الی در گذشته داشته، اما حالا که همه چیز را از دست داده به دل جاده ها زده، اما هنوز هم به یاد خانه، همسرش و رویای بر باد رفته اش است. درست است که بازی فوق العاده فرانسیس مک دورمند در باور پذیری و همراهی با شخصیت فرن نقش به سزایی داشته، اما پرداخت به این شخصیت نیز فوق العاده بوده است.

دو سکانس پایانی بی نظیر فیلم، هم تکلیف فرن و هم بیننده را مشخص میکند. اول آن صحبت های “باب ولز” با فرن و آن جمله جذابش در باب خداحافظی و امید به آینده (“”پایین جاده میبینمت””) و دیگری بازگشت فرن به نقطه شروع و به جایی که خاطراتش به آنجا گره خورده. صحبت های باب ولز فرن را به بازگشت به نقطه شروع و نگاهی جامع تر به تصمیمی که گرفته وامیدارد و حضور فرن در آنجا و دیدن خانه و شهرش با آن وضعیت باعث میشود که به احترام فرن و تصمیم و ارداه اش کلاه از سر برداریم. جذاب تر اینکه فرن به این نتیجه میرسد که دلبستگی های خود را نیز کنار بگذارد و با عبور از آنها دیگر به معنای واقعی از زندگی لذت ببرد. چرا که اگر تا به اینجا تصمیمش به سفر و خانه به دوشی فرار از گذشته بوده، حالا دیگر می پذیرد که گذشته ها گذشته و باید زندگی را آنچنان که دوست دارد و از آن لذت میبرد ادامه دهد و در نهایت همانطور که گفته اند: “”ماندن همیشه خوب نیست، رفتن هم همیشه بد نیست. گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت، باید رفت تا بعضی چیزها بماند، اگر نروی هر آنچه ماندنیست، خواهد رفت.””

 

مطالب دیگری از نویسنده این یادداشت:

نقد و بررسی سریال «دارودسته‌های لندنی» / خیانت همیشه در اوجِ اعتماد اتفاق می افتد

نگاهی به سریال «رچد» / درون هر آدم عاقل، یک دیوانه در حال تقلا برای بیرون آمدن است

تحلیلی بر سریال ترسناک «تسخیر عمارت بلای» / هیچ کس به اندازه کسی که فراموشی را نمیپذیرد، تنها نیست

نقد فیلمهای روز: تحلیل و بررسی فیلم «صدای متال» ساخته داریوس ماردر

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا