نقد و بررسی فیلمی که اینروزها مورد توجه بسیاری قرار گرفته / «دادگاه شیکاگو هفت» ساخته آرون سورکین
عصرسینما: زهرا الماسی
جدیدترین فیلم آرون سورکین فیلمنامهنویس کارکشته و کارگردان هالیوود که او را با نوشتههای سینماییاش همچون «شبکة اجتماعی» و «استیو جابز» و سریالهای درخشانی همچون «بال غربی» و «اتاق خبر» میشناسیم، درامی دادگاهی است در مورد تظاهراتی علیه جنگ ویتنام که درست اندکی قبل از شروع کارزار انتخابات آمریکا از طریق شبکة نتفلیکس منتشر شد.
قصة سورکین با تصاویری از جانسون دموکرات و سخنرانی تاریخی او آغاز میشود در مورد الزام افزایش نیروی نظامی در ویتنام و به دنبال آن تصویر معترضانی را میبینیم که همگی با افکاری متکثر اما با هدفی واحد، هوادارن خود را برای رفتن به شیکاگو- محل برپایی اجلاس سران کشور دربارة جنگ- میشورانند. در یک طرف “تام هیدن”(ادی ردمین) باسواد و خوشپوش در کنار “رنی دیویس”(الکس شارپ) دانشجویان خواستار جامعه دموکرات رهبری میکنند و اصرار دارند که در صلح برای متوقفکردن جنگ به شیکاگو میروند و در طرفی دیگر، “ابی هافمن”(ساشا بارون کوهن) کمدین و دمغنیمتشماری که به همراه “جری رابین”(جرمی استرانگ) طناز و نمکپران با لباسهای بوهویی و موهای بلند، رهبران حزب بینالمللی جوانان(ییپیها) هستند؛ همانهایی که نارنجکهای کوچک دستی میسازند و از لحن حرفهایشان معلوم نیست که واقعا برای اعتراض به جنگ ناعادلانهای که دستش به خون جوانان آمریکایی آلوده شده به شیکاگو میروند یا مسخرهبازی. بعد از این دو دستة مهم، دیوید دلینجر(جان کرول لینچ) رهبر بسیج ملی برای پایان دادن جنگ ویتنام حضور دارد و بابی سیل (یحیی عبدالمتین) رئیس حزب پلنگ سیاه که ربطی به ماجرای اعتراضات ندارد و در اواسط فیلم از پرونده کنار میرود و صدالبته دو معترض دیگر که خودشان هم نمیدانند بین این همه زبان سرخ چه میکنند.
هنر سورکین برای نشان دادن این تفاوت چشمگیر و ارائه پرسپکتیوی از شخصیتها در همان دقایق ابتدایی، برشهایی است که با تدوین موازی کنار هم قرار میگیرد و با طنازی خاصی در عین ایجاد بافتی آیرونیک، واقعیت غیرقابل اجتناب هر تظاهراتی را یادآورمان میشود که همان سوختن تر و خشک و یکیشدن گروههایی است که در خواب هم اتحادشان محال است.
با پرشی سریع از سال ۱۹۶۸ و روزهای اعتراض، به سال ۱۹۶۹ میرویم، زمانی که ریاست جمهوری به دست نیکسون افتاده و جان میچل( جان دامن)، دادستان جدید کل کشور، هشت معترض خیابانی را به دادگاه کشانده و بهقول خودش قصد دارد که با محاکمه سخت و سنگین برای این بچهمدرسهایهای (schoolboy) بهانهگیر و خطرناک، مهر خاتمهای بر دهه شصت میلادی و اتفاقات ناخوشایندش بزند.
نویسنده به سیاق کارهای گذشتهاش، عطش مخاطب را نسبت به دانستن آنچه در خیابانهای شیکاگو رخ داده با نشان دادن خطی و کامل وقایع رفع نمیکند بلکه این نیاز را با روایتگری وکلا و شاهدان دادگاهی پاسخ میدهد که با نگاه و ادراک متهمان قصه، لمس میشود و به عینیت درمیآید. چنین است که دادگاه با سخنرانیهای طولانی و آمد و شدهای فراوانش، صرفا جایی برای برد و باخت متهم و شاکی نمیشود و تبدیل به صحنة پویایی میگردد که ما را برخلاف خوانندگان منفعل تاریخ، وارد عرصة کشف و شهود واقعه در دل یکی از عجیبترین دادگاههای آمریکا میکند. دادگاهی که تا پیش از نقطة میانی داستان، علیرغم قاضی فرتوت متعصب و هیاتژوری در قرنطینه چنان بهنظر سیاسی نمیآمد تا لحظهای که با شهادت دادستان کل سابق، رمزی کلارک (مایکل کیتون) به یک تلافی سیاسی احمقانه بین دولت جدید و قدیم تبدیل میشود که دودش در چشم متهمان میرود.
هرچند فیلمنامه قدرتی مثالزدنیای در جذاب و شیرین کردن این قصة سخت دارد -که ممکن بود اگر بین خطوط درهم کتابهای قطور باقی میماند تنها به مذاق سیاستمداران خوش میرسید- اما نمیشود اهمیت پکیج رنگانگ بازیگران را نادیده گرفت که در نقشهای حتی کم و کوچک خود، به خوبی ظاهر میشوند و دنیای قصه را زنده و جاندار میکنند. از مارک رایلنس که در جامة “ویلیام کانسلر” بار سنگینی این پروندة نامنصفانه را با سختکوشی، جسارت و البته آرامش به دوش میکشد تا جوزف گوردن لوت که در برابر کانسلر، نقش دادستان “شولتز” را بازی میکند که برخلاف فکر و نظرش، مجبور است این بازی سیاسی را به نفع دولت بخرد و به هر ترتیبی پیروز شود. اما شاید متفاوتترین بازی از آن ساشا بارون کوهن باشد که توانسته در عین حفظ کردن روحیة شاد و خوشباش همیشگیاش شخصیت “بری هافمن” را وارد بعد دراماتیکتر و احساسیتری کند، به خصوص در صحنهای که به عنوان آخرین نفر در جایگاه شهود حاضر میشود و با لحنی درمانده اما مصمم نه فقط از گفتههای ضبط شدة تام هیدن که از هر اعتراضی علیه سکانداران بیلیاقت کشورش دفاع میکند.
در صحنة پایانی، پنج متهم باقیمانده این بار با لباسهای سفید وارد میشوند در حالی که به جای مرارت، خستگی و شاید اضطراب، چهرههاشان نوید پیروزی میدهد. اظهارات پایانی را تام هیدنی میخواند که حالا دیگر همچون ابتدای قصه، برای نرفتن پشت میلههای زندان خودش را بازیچة دست بیکفایتان نمیکند و البته با ابی هافمن همدلتر است. او اما بهجای خواندن متنی مطنطن با مضمون آزادی بیان، لیست بلندبالایی از اسامی سربازان جنگ میخواند که از روز ورودشان به دادگاه کشته شده اند. جایی که دوربین به زیبایی از جهت نگاه قاضی و متهمان تغییر زاویه میدهد و با چرخیدن بین حاضران جلسه، از بین دستهای مشتکرده به نشان اعتراض و قامتهای ایستاده به نشان احترام رد میشود و تصویری کامل از دادگاهی ارائه میدهد که قاضیاش در دورترین نقطة صحنه در برابر حق عاجز است.
فیلم «دادگاه شیکاگو هفت»، گرچه دیدهشدنش را مدیون امضای سورکین و البته اجرای کمعیبش است اما بیشتر از آنکه دنبال گمانهزنی این باشیم که چنین اثری امتیازی برای مولف در آکادمی اسکار بیافریند، بهخاطر بهنمایشگذاشتن زمانهای که رشد و سقوط رویای آمریکایی را در گرو دموکراسی چهارسالهای تعریف میکند، باید دنبال رد اثرگذاریاش بر انتخابات پرحاشیة اخیر ایالات متحده باشیم.