سینمای کلاسیک : نگاهی به فیلم «معجزه در خیابان سیوچهارم» ساخته جورج سیتون/ زمین حاصلخیز باور
عصرسینما؛ زهرا الماسی
جورج سیتون، نویسندهی سرشناس دهة سی که از اواسط دهة چهل، کارگردانی را نیز آغاز میکند، چند ماه بعد از منتشر شدن «چه زندگی شگفتانگیزی» کاپرا-که حال و هوای کریسمسیاش همچنان توجهها را جلب میکند- در دل بهار فیلمی را به کمک کمپانی فاکس قرن بیستم میسازد که در مورد شبهای برفی است و باور به مرد ریشسفید خوشخندهای که معروف است به بابانوئل یا همان سانتا کلاوس.
از ابتدای دههی بیست میلادی که کوکاکولا، در تبلیغات گستردهی خود، با گرهزدن شکل و شمایل برندش به سانتا کلاوس، چهرهی خاکگرفتهی شب سال نو را زنده کرد، سنت و افسانههای کریسمسی حول محور این شخصیت، جان دوبارهای گرفت. مردی که با جثهی کوچک و چاق خود یادآور نیکولاس مقدس مسیحیان است که در زمان خود به فقرا کمک میکرد و اکنون اسطورهای شده که برای بچهها هدیههایی میآورد که تمام سال گذشته را در انتظارش سپری کردند.
فیلم ماجرای مرد پیری است با بازی روان “ادموند گوئن” که بهناگاه در رژه روز شکرگزاری، جایگزین سانتای مست و لایعقل دیگری میشود. کسی که خود را کریس کرینگل (به معنی فرزند مسیح و نام دیگری برای سانتا کلاوس) مینامد، جا و اسم گوزنهای سورتمة بابانوئل را میداند و نیازی به بالشتک برای چاقتر شدن و ریش بلند قلابی هم ندارد. او وارد فروشگاه میسی میشود و به جای اینکه مثل هزار سانتای دیگر، تبلیغ اسباببازیهای فروشنرفته و تلنبارشدهی فروشگاهی که او را استخدام کرده بکند که لزوما بچهها آنها را نمیخواهند، به مادر،پدرها آدرس فروشگاههایی را در شهر میدهد که هدیة موردنظر فرزندشان را از آنجا تهیه کنند. حرکتی که در بازار رقابتی آمریکا، ابتدا نابخردانه و جاهلانه به نظر میرسد و با گذشت اندک زمانی به الگوی موفق مشتریمداری و تاکتیک جذب مخاطب تبدیل میشود.
اما معجزة اصلی فیلم، باورکردن دختربچة منطقی و تیزهوشی به نام سوزان (ناتالی وود) و مادرش دوریس واکر (مورن اوهارا) است. به وجود داشتن سانتایی که از نظر آنها خرافاتی است که چشم آدمها را به واقعیت میبنند. فیلم در ادامهی همین کشمکش میان باور و ناباوری، تلاشی است برای برگرداندن ایمان به جادوی خیالپردازی که در نهاد نوع بشر به خصوص کودکان خشکیدنی نیست. تخیلی که ناممکن را ممکن میکند، دور را نزدیک و شب را روز. همان لطفی که سینما با قدرت اعجازگونهاش در حق همة ما طرفداران و تماشاگرانش میکند؛ غرب را به شرق میآورد و شرق را به غرب میبرد، گذشته را به حال فرامیخواند و حال را به آینده. در گفتگوی زیبایی که کریس کرینگل با سوزان میکند تا او را با دنیای تخیل آشنا کند، جایی اشارهی نغز و شیرینی به معنای تخیل دارد: «تخیل مثل یک کشور جدا و مستقله، تو درمورد ملت فرانسوی(french nation) و ملت انگلیسی(British nation) شنیدی؟ این هم ملت تصویره. (Imagi-nation) … فقط کافیه بلد باشی چطور تظاهر کنی.»
«معجزة خیابان سیوچهارم» در طول روایت خود از انتاگونیستی سود میبرد که با نقاب موجه علم «روانشناسی» سعی در دیوانه نشاندادن و خطرناکبودن کرینگل برای جامعه دارد و به منظور رسیدن به چنین مقصودی حتی شکایتش را به دادگاه عالی نیویورک هم میرساند. به این ترتیب، اوج قصه در دادگاه رقم میخورد، جایی که فِرِد گیلی(جان پِین) وکالت کرینگل را میپذیرد تا فرض محالی را ثابت کند و نشان دهد این مرد پیر مهربان همان سانتای واقعی است؛ به شهادت کودکانی که برایش نامه نوشتند و ادارة پست آمریکا آنها را برای کریس کرینگل منتظر عدالت، در دادگاه نیویورک فرستاده.
با اینکه فیلم جورج سیتون، اثر شاخص هنریای نیست و یا کمدی برجستهای ندارد، اما در روایت بسیار کامل است؛ زنجیرهای از علتومعلولهایی را به دنبال دارد که قصه را جلو میبرند، پرداخت شخصیتها بهاندازة کافی در دل پردههای متفاوت فیلم جای گرفته و همجوار پلات اصلی، خردهروایتهای معناداری ایجاد شده که کاراکترها را به هم مرتبط میکند و در نهایت پایان قابل پیشبینی، شاد، اما اجتنابناپذیر و مناسبی دارد.
«معجزه در خیابان سیوچهارم» جزو اولین فیلمهایی است که چهرة سانتای پیر را به نمایش میگذارد اما در میان دهها اثر شاخص بعد خود، عنوان بهترین بازیگری را دریافت کرده، چه توسط آکادمی اسکار در سال ۱۹۴۷ و چه بعد از گذر زمان، توسط تماشاگران.
از طرفی تقریبا اکثر نقشآفرینان دوران طلایی هالیوود، در این فیلم کنار هم گردآمدند و از سویی دیگر ناتالی وود هشت ساله، با بازی درخشان خود در کنار ادموند گوئن، دنیای حرفهای خود در سینما را آغاز میکند.
شاید امروز، برای اکثر مسیحیانی که کریسمس را جشن میگیرند، دیدن دوبارة فیلم «معجزهی خیابان سیوچهارم» به اندازهی سری «تنها درخانه»، «در واقع عشق» و یا «چه زندگی شگفتانگیزی» جاذبهای نداشته باشد، اما در زمان خودش کورسوی امیدی را به روی نه فقط کودکان که بزرگسالان دوران پساجنگ میگشوده که در جایگاه خود بینظیر است و در عین حال باورپذیری به فرهنگی دور و دراز را در نهادشان میکاشته. فرهنگی که با سنتها و آداب و رسومش، همچنان از پس رنجهای بشر و زخمهای کاری روزمرگی، برمیآید. کاری که سینمای بسیاری از کشورها، علیرغم غنای فرهنگی خود در انجام آن ناتوان و ناکام مانده اند، از جمله ایران.
یادداشت های دیگری از نویسنده این یادداشت:
سینمای کلاسیک: نقدی بر فیلم «منشی همهکاره او» ساخته ساخته هاوارد هاکس
یادداشتی بر فیلم «انگاشته / Tenet» ساخته جدید کریستوفر نولان / بیان آشفته، زمان وارونه
نقد و بررسی فیلم «منک» جدیدترین ساخته دیوید فینچر / مردی که کم می نوشت اما زیاد میخواست!