نگاهی به فیلم «هرگز، به‌ندرت، گاهی، همیشه» ساخته الیزا هیتمن

نزاع خاموش

عصر سینما؛زهرا الماسیدرام ساده و سرراست تک پرده‌ای الیزا هیتمن، نویسنده و کارگردان اثر ستایش‌شدة « هرگز، به ندرت، گاهی، همیشه»، ترجمان دردناکی است از روند مواجه یک نوجوان با واقعیت سخت زندگی در اطرافش، با بدن نحیف اما سرکشش و البته با هویت و تصمیم‌هایش.

قصة “آتم”(سیدنی فلنیگان) برای مخاطبان فیلم از استیج مسابقة استعدادیابی مدرسه آغاز می‌شود. آتم بعد از یک گروه رقص و سپسٍ بدلٍ ناخلف الویس پرسلی، با جین آبی و کاپشن صورتی آهنگی را روی سن کم‌نور اجرا می‌کند. پشت پلکش از سایه‌های اکلیلی می‌درخشد و صدایش بالا و پایین می‌رود. برخلاف انتظارمان، استعدادی منحصربه‌فردی ندارد اما با خواندنش ما و دیگر تماشاگران حاضر در صحنه را راضی می‌کند. سالن پیش رویش آنقدر بزرگ نیست و وقتی وسط اجرا کسی تکه‌ای می‌پراند، آتم به راحتی صدای او را می‌شوند و صورتش را می‌بیند. لحظه‌ای مکث می‌کند. می‌تواند اجرا را رها کند و برود، اما دوباره می‌خواند. با صورتی که بغضش را در خود نگه داشته که حتی بعد از شنیدن صدای تشویق‌ها و رفتن نور هم عوض نمی‌شود. این سکانس درخشان آغازین، حکم براعت استهلالی را دارد که پیشاپیش، قصة جنگیدن، شکستن و دوباره جنگیدن آتم را بر ما برملا می‌کند و تا آخر قصه دستمان را می‌گیرد.

موتور محرک آتش گرفتن این جنگ بی‌صدا، بارداری ناخواستة آتم است که از همان دقایق اول دنیای داستان را به تسخیر خود در می‌آورد و خوب به مخاطب می‌فهماند که او «جونو»ی دومی نیست تا با دیدن نقاشی بچه‌ها، شنیدن صدای قلب جنین و تماشای مستندی که سقط را معادل جنایت می‌داند، تصمیم بگیرد بچه‌ای در شکمش رشد کند و حداقل تقدیم مهر دیگری‌اش کند. گزینة پیش چشم او گذراندن این ۹ ماه نیست، نه فقط چون حمایتی از جانب خانواده ندارد، بلکه بارداری تنها مشکلش نیست، که یکی است از هزار و راه حل چیزی نیست جز جنگیدن. گویی که این هستی شکل‌گرفته در وجودش برابر با نیستی همیشگی اوست. چیزی که این تصمیم قاطع را وارد مسیری دیگر می‌کند، قانون متفاوت ایالت پنسلوانیاست که برای سقط جنینٍ مادر زیر ۱۸ سال، اجازة والدین را می‌طلبد. قانونی نابرابرانه که هیتمن، به خوبی پایه‌های داستانش را روی آن بنا می‌کند تا در ذهن مخاطب سینمابین که جبرجغرافیایی دنیای داستان به چشمش آمده، چارة رفتن به ایالتی دیگر جوانه بزند و به نظر انتهای قصه عیان شود؛ هرچند که آتم با پیٍرس‌کردن بینی اش نخواهد شور و حال جوانی را تحت شعاع واژة مادر شدن قرار دهد، یا پاسخ اولیة و ساده انگارانه‌اش در عطف اول، خوردن قرص و مشت کوبیدن به خودش باشد – صحنه‌ای که به درخشانی چهرة دردمند آتم را در آینه‌ای قدی نشان می‌دهد که با هر ضربه مهلک به پلهویش، نفرتش از وضعیت این نابه‌سامان بیشتر می‌شود و مشتش کوبنده‌تر.

روی دیگر این سکه، “اسکلایر” (تالیا رایدر)، دخترعمو و دوست نزدیک اوست که برخلاف آتمٍ درون‌گرا و کم‌حرف، گرمی و خوش‌رویی‌اش توجه مخاطب را جلب می‌کند و تنها فرشتة نجاتی می‌شود برای محقق کردن تصمیم رفتن به ایالتی دیگر، نیویورک. او مانند بسیاری از فیلم‌های شبه‌جاد‌ه‌ای دیگر هم‌قدمی می‌شود تا این سفر درونی را کامل کند و در کنار لحظه‌های سردی که با حضورش رنگ زندگی پیدا می‌کند، سنگینی بار اودیسة بی‌نام‌ونشان و مرکبٍ قصه را نیز به‌دوش می‌کشد؛ چمدانی که ناشینانه می‌بندد و تا پایان بسته می‌ماند تمثال بار اضافه‌ای است که اسکایلر به قیمت رسیدن به تعادل ثانویة آتم گاه به تنهایی و گاه با کمک او به جان می‌خرد. چمدان در عین حال عنصری است که در مسیرهای شلوغ پیاده‌رو و راه ‌پله‌های بلند مترو، آنها را در سکوت بی‌پایانشان به‌هم مرتبط کند.

هیتمن در این دارم شخصیت محور، برخلاف اکثر نمونه‌های هم‌ردیفش، عامدانه از هر کنکاش بی‌موردی در باب گذشتة شخصیت‌ها، و آوردن صحنه‌های رویاگونه و گفتارهای خارج از متن پرهیز کرده و در این مسیر شخصیت‌پردازی آتم به کمکش آمده؛ آدمی که حتی به سختی با تنها حامی و رفیقش حرف می‌زند و در جواب سوا‌ل‌ها و دلسوزی‌های او بی‌حوصله و گستاخانه جواب می‌دهد: “هر وقت خواستی می‌تونی برگردی”. به علاوه گوش ببینده با دیالوگ‌های توضیحی غیرکنش‌مند کر نمی‌شود و ذهن را با اطلاعات بیهوده پر نمی‌کند. همین فیلم «هرگز، به ندرت …» را به یک اثر منحصربه‌فرد تبدیل می‌کند که ماجرای مسافرت به شهری شلوغ مثل نیویورک را از داستانی سرتاسر هیاهو و پر زرق و برق، به روایتی خاموش و کم رنگ تغییر می‌دهد. از طرفی دیگر همة این دانسته‌های اندک باعث نمی‌شود ماجراجویی آن دو جذبمان نکند و دیواری نمی‌کشد تا بین ما و دختران مسافر قد برافرازد و احساساتمان را کور کند. چرا که از اساس پرسش دراماتیکی که کارگردان مولف این اثر پیش‌رویمان می‌گذارد، نه سرگذشت آتم است و نه حتی سرانجام او؛ مخاطب کمابیش با دلش خط آخر قصه را می‌خواند و می‌داند که آتم تصمیمش را به سرانجام می‌رساند گرچه که کار یک روزه‌اش به سه روز بکشد و تمام هزینة برگشت را خرج ویزیت عملش کند. اما سوالی که پیش می‌آید این است که آتم سرسخت و دل نگران که از فکر و خیال لحظه‌ای خوابش نمی‌برد، کجا دست از کشمکش با خودش برمی‌دارد و آنچه هست و آنچه پیش از این بوده و بعد از این خواهد بود را می پذیرد تا با تمام قوا به جنگ دنیا بیرون رود؟ کجا دقیقه ای درنگ می‌کند تا غمش را گریه کند و دوباره بخواند؟ و جواب در جادوی صحنه‌ای رخ می‌دهد که استادانه هم‌ذات‌پنداری مخاطب را به اوج می‌رساند: آتم در نمای نزدیک دوربین ظاهر می‌شود و با پاسخ‌دادن به پرسش‌های مشاور کلینک با کلمات “هرگز”، “به‌ندرت”، “گاهی” و “همیشه” خودش و هویتش را بار دیگر پیش چشم می‌کشد؛ اما این بار جای مشت‌های دیوانه‌وار و بغض فروخورده در صدای آواز، اشکش جاری می‌شود و خودش فرو می‌ریزد . در عوض دانستن بیهودة ندیده‌ها ،فیلمنامه ما را به دیدن های معناداری از سفر این دو نوجوان دعوت می‌کند به طوری که چنان درگیر پرسه‌زنی‌های آتم و اسکایلر می ‌شویم و شب را به روز گره می‌زنیم که مثل آنها روشنایی و آمدن صبحی دیگر را تنها نعمت بی‌منت این شهر می‌بینیم و انتظار آن فردای آخری را می‌کشیم تا مسافران ملول و خسته را زودتر راهی شهر دورشان کنیم.

شاید بتوان به هیتمن خرده گرفت که در قصه‌اش همة مردان ناامن و سودجو در برابر همة زنان حمایتگر و دلسوز صف بسته‌اند و درامی که ارائه می‌دهد خلاف واقعیت است، اما باید در خاطر داشت که تعریف نقش‌هایی چنین هوس‌باز و بی‌عاطفه، جدای از نوع نگاه و انتخاب شخصی نویسنده، جنبة دراماتیک دارد و به سلسله روابط معنادار علت و معلولی در داستان ختم می‌شود و صرفا حرکتی شعارگونه و ویترینی نیست برای بیدارکردن عقاید فمینیستی؛ از پدری(یا شاید ناپدری) که با بی‌مهر‌ی‌اش آتم را به نگه‌داشتن رازش و رفتن از خانه مصمم می‌کند و اسکایلری که به خاطر رفتار سواستفاده گرانة مغازه‌دار، به‌راحتی از او دزدی می‌کند تا پسری که در نیویورک در ازای خریدن بلیط برگشت‌شان به دنبال کام‌جویی از آنهاست.

در یک نگاه کلی، انچه درام «هرگز، به ندرت،گاهی، همیشه» را به یک پیرنگ موفق تحول درونی تبدیل می‌کند، صرفا مدیون درستی و ترتیب وقایع و دریچة متفاوت نگاه نویسنده به این موقعیت داستانی دست‌فرسود نیست بلکه مدیون خلق مجموعة جزییات و لحظاتی است بی‌نظیر که شخصیت‌پردازی را پابه‌پای هنر قصه گویی‌ اش به کمال می رساند و اثری نه بزرگ اما شاخص به مخاطبانش عرضه می‌دارد.

 

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا