نگاهی به فیلم «شاهدی برای تعقیب» ساخته بیلی وایلدر

امیررضا تجویدی: شاهدی برای تعقیب یكی از متفاوت ترین و البته قدرتمندترین فیلمنامه های مجموعه آثار بیلی وایلدر فقید را داراست. متفاوت از این حیث كه برخلاف بسیاری از آثار پیشین او، موتور محركه درام را پرسوناژهایی بیش از دو نفر از دو جنس مخالف تشكیل می دهند، دو مرد و یك زن. قدرتمند از این حیث كه در اجرای این درام جنایی پرتكاپو، روابط میان شخصیت ها با جزئیات و عمقی مضاعف ترسیم شده اند و نتیجه، اثری است گیرا در باب پرونده یك قتل مشكوك. در ادامه نگاهی داریم به سه شخصیت مخلوق بیلی وایلدر كه در این داستان پرفراز و نشیب نقشی تعیین كننده دارند.

 

وكیل ویلفرد

هنگامی كه لئونارد ول به اتهام قتل امیلی فرنچ در جایگاه شهود حاضر می شود، می توان تلاش های دلسوازنه وكیلی را مشاهده كرد كه با وجود بیماری خطرناكش همچنان برای یافتن پاسخ معمای این قتل پیچیده از دل و جان مایه می گذارد. شمایلی كه وایلدر از ویلفرد به نمایش می گذارد، ابتدا با بسترسازی یك تیپ میسر می گردد. پیرمردی بدخلق و چاق كه با وجود توصیه جدی پزشك برای عدم مصرف سیگار و عدم قرار گرفتن در موقعیت های هیجان انگیز، همچنان عنصری است سركش كه تنها به ندای وجودی خویش پاسخ می گوید، نه حكم دیگران. همین مقدمات به ظاهر ساده در پیرنگ اصلی داستان نقشی پررنگ را برعهده می گیرد. ویلفرد از همین نافرمانی در حیطه شغلی خویش نیز بهره می برد. چه آنجا كه تنها با پرسیدن سؤالی بسیار ابتدایی از متهم درباره گناهكار یا بیگناه بودن او، به اطمینانی قلبی در مورد بی گناهی او می رسد و چه آنجا كه در اقدامی كم سابقه از قاضی می خواهد پرونده رو به اتمام وُل را با مدركی هولناك دوباره از سر گیرد. از همین رو می توان ویلفرد را شخصیت محوری داستان جنایی وایلدر – البته با اقتباس از اثری نوشته آگاتا كریستی – دانست؛ فردی كه در پیشبرد روایت داستان و نقاط عطف دوم و سوم كه از اصلی ترین آنها محسوب می شوند، بیشترین نقش را داراست. در پردازش روابط میان شخصیت ها در طول فیلم بیشتر سعی شده بر وجهه ابهام گون آنها تأكید شود؛ اتفاقی كه البته در نوآرهای وایلدر نیز سابقه داشت، اما هیچ گاه چنین جایگاه محكمی نمی یافت. در این فیلم نیز روابط به همین شكل ترسیم شده اند. از رابطه كمیك ویلفرد با پیش خدمت سخت گیر و پرحرفش – كه ابتدا و انتهای داستان را با تصمیم گیری های پرستارانه خود مدیریت می كند!- كه بیش از آن كه همچون رابطه پرستار و بیمار از سر دلسوزی باشد، بر سر لجبازی است و نداشتن تفاهم در تعریف موقعیت های حیاتی گرفته و او رابطه همواره الكن و گنگ وی با لئونار وُل، مرد مشكوك داستان. شخصیت ویلفرد با همان حس همیشگی اعتماد به نفس و گوش سپاری به ندای قلبی خویش نقاط خالی این روابط را پر می كند. و از همین روست كه در انتهای داستان به تقابلی تأمل برانگیز میان عقل و ایمان می رسد؛ پس از گره گشایی غافل گیر كننده پایانی داستان و مشخص شدن هویت حقیقی قاتل بدسیرت، ویلفرد پیر درگیر حسی متناقض می گردد كه در نهایت او را به تصمیمی بیشتر عقلانی و كمتر قلبی می رساند. ویلفرد به عنوان پرسوناژ محوری داستان به تعریفی جدید و البته صحیح از مفهوم قضاوت می رسد، چرا كه ترازوی قضاوت را تنها عنصری می یابد كه نباید بر مبنای احساسات داوری شود. این تحول شخصیتی در دایره داستانی شاهدی برای تعقیب واسطه ای است كم و بیش شهودی كه پایان ماجرا را با قضاوتی مناسب تر از جانب مخاطب همراه می گرداند و اهرمی مناسب برای تثبیت ویژگی های خلقی شخصیتی دوست داشتنی و عدالت خواه چون ویلفرد است؛ مردی كه از اصولش تخطی نمی كند!

 

كریستین هلم

همسر مشكوك لئونارد وُل در طول داستان همواره به عنوان عنصری نامطلوب و منزجر كننده در معرض قضاوت مخاطب قرار می گیرد. وایلدر برای پردازش صحیح این شخصیت و موقعیت دشواری كه در آن قرار گرفته از چند نكته هوشمندانه بهره می گیرد؛ اولین نكته ملیت بیگانه كریستین در مقابل مردان انگلیسی تبار داستان است. كریستین فردی است آلمانی تبار و كاملاً بی روح كه چه به عنوان یك فرد با ملیت خارجی و چه به عنوان همسر متهم، نمی تواند شاهدی قابل اعتماد و استناد باشد. وایلدر اما كلیشه شخصیت او را در انتهای داستان و با چرخشی ماهرانه از بین می برد، عدالت حقیقی نه توسط دستگاه قضاوت و حتی ویلفرد كه توسط همین زن فریب خورده اجرا می گردد و همین حكم تبرئه اخلاقی زن را دارد كه در طول داستان و بر مبنای قضاوتی ظاهری همواره مورد عتاب قرار می گرفت.

اما دومین نكته ای كه در فیلم مورد توجه قرار می گیرد، توانایی این زن مرموز در بازی نقشی متفاوت از حقیقت وجودی اوست. كریستین به عنوان زنی ناشناس نامه هایی را تقدیم ویلفرد می كند كه در جلسه نهایی رسیدگی به پرونده ورق را به سود متهم اصلی باز می گرداند. این نكته، اصلی ترین عاملی است كه خطاهای دیدگاه و قضاوت شخصیت های موجود در مسند قضاوت را از پس پرده بیرون می كشد و گناهكار را آزادی می بخشد. زن آلمانی داستان اما در پایان داستان و پس از فهم این كه در تمام این مدت توسط همسر خائنش بازی می خورده، با اجرای فردی و خودخواسته قصاص قاتل حقیقی، با وجود این كه مورد اتهام قتل قرار می گیرد، خود را مهمان آرامشی درونی و رستگاری خالصی می گرداند كه می تواند مرهاست بر زخم های عمیقش.

كریستین را می توان پیچیده ترین شخصیت موجود در فیلم دانست، چرا كه حتی هنگامی كه در قامت زن موسیاه نامه های جعلی خود را در اختیار وكلا قرار می دهد، همچنان دیوانه وار دل در گروه عشق مردی موهوم با نام مكس دارد كه البته خود تجلی هویتی جعلی است برای لئونارد قاتل. عشق دیوانه وار كریستین به لئونارد در انتهای داستان البته با فرجامی تراژیك رنگ می بازد، اما همین انگیزه نیمه كاره برای رهایی همسر دربند از اتهام قتل و در عوض قربانی كردن خود برای رساندن همسر به آزادی هنگامی كه با خشم و تنفر هم سو می گردد، مبدل می شود به نوعی دستگاه قضایی؛ دستگاهی عادل كه متهم را بیش و بهتر از هر كس دیگری می شناسد. كریستین قربانی دو دیدگاه مسموم مشروح در فیلم می شود؛ اول دیدگاه ابزاری و ترحم آمیز مرد پلید زندگی اش به همسر و دیگری قضاوت تك بعدی دستگاه قضایی كشور. دو عنصر مهم داستان كه در نهایت هیچ یك آن گونه كه تظاهر می كنند، محق نیستند!

وایلدر عشق را مقدمه ای برای انتقام معرفی می كند و زن اصلی داستانش را با پایانی تلخ از كابوسی ناتمام رهایی می بخشد.

 

 

لئونارد وُل

لئونارد وُل در میان مردان مخلوق وایلدر یقیناً جایگاهی ویژه دارد. او در یكی از معدود تجربیات خود در این عرصه مردی را معرفی می كند كه در تمام جزئیات شباهت های بسیاری با قاتلان خونسرد آثار هیچكاك فقید دارد. لئونارد ول شخصیتی است كه هیچ گاه در فیلمنامه به شكلی سرراست و قابل پیش بینی معرفی نمی شود. مردی به ظاهر پاك دل و صادق كه بر اساس توطئه ای با اهداف نامعلوم اكنون متهم درجه اول پرونده قتل پیرزنی متمول و سالخوره است. وُل در طول داستان اكثراً به عنوان شاهدی در برابر تكاپوی اطرافیانش برای به سرانجام رساندن این پرونده حاضر می شود و همواره از مسند قضاوت دور است. این گونه است كه فیلمنامه نویس تا آخرین لحظات ماجرا هویت حقیقی این مرد بدسیرت را نامكشوف نگه می دارد تا پیش زمینه های ذهنی مخاطب در مورد حدس مقصر داستان را از سوی او منحرف كند. او با ظاهر فریبنده و سخنان حساب شده اش خود را بی گناه اعلام می كند و از چنگال قانون می گریزد. اما تقدیر مسبب سرنوشتی محتوم برای او می شود. هوس بازی ها و خباثت های بی حد و حصر او سرانجام توسط عاملی بیرونی سركوب و برای همیشه خاموش می شود. قصاص لئونارد توسط كریستین مهر تأییدی است بر سنگینی كفه ترازو به سوی عدالت؛ عدالتی كه در نهایت با دستان همسر سابقاً محبوب او رقم می خورد. ضد قهرمان خوددار و مرموز شاهدی برای تعقیب، با احساسات دوقطبی و شمایلی مردانه اما توأم با ترس و وحشت از قصاص در نیمه ابتدایی فیلم، بسیار ماهرانه ترسیم شده تا در پیچ پایانی داستان جان تازه ای به سیر روایت غیرقابل پیش بینی اثر ببخشد.

وُل صحنه گردان نمایشی است دو سویه كه طی آن قصد دارد حقیقتی سیاه را پنهان كند؛ نمایشی كه در طول آن بخش مهمی از دستگاه قضایی و حتی وكیل كاركشته ای چون ویلفرد بازی می خورند. نكته مهم اما اینجاست كه عواقب ناخوشایند این نمایش خود بازی دیگری نیست كه بتوان طی آن مهرهای كلیدی را سوازند. در نتیجه فریب دهنده خود در دام می افتد و توسط یكی از همین مهره های اصلی شكار می شود. در واقع لئونارد طی این عملیات فكر شده، راهی را همواره می كرد كه با قدرت تمام قصاص او را محتمل می ساخت. وایلدر با این پیچ نهایی داستان و با پرداختی نیمه كمیك، نسبیت هر چه تمام تر امر قضاوت را در معرض نمایش قرار می دهد، آن هم با پایه ریزی یك نمایش از پیش تعیین شده كه عاقبت محتومی و شومی دارد.

شاهدی برای تعقیب با پرداخت نیمه طنز بیلی وایلدر به موضوع و داستانی كاملاً جدی و جنایی، با رویه ای استعاری بخش مهمی از امر داوری توسط نوع بشر را در اشلی كوچك تر به نقد می كشد و موقعیتی را ترسیم می كند كه پیش از این در بسیاری از آثارش نشان داده بود كه در اجرایشان خبره است. همین موضوع ساخته متفاوت وایلدر را به یكی از موفق ترین اقتباس های سینمایی از رمانی شهیر در زمان خود مبدل كرده است. داستانی پرابهام كه به لطف پرداخت چند رابطه سرشار از ابهام و پیچیدگی و خلق شخصیت هایی عمیق و در معرض چند انتخاب اخلاقی، اكنون به اثری ماندگار در تاریخ سینمای آمریكا بدل شده است.

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا