نقد و بررسی فیلم «منک» جدیدترین ساخته دیوید فینچر
مردی که کم می نوشت اما زیاد میخواست!
عصرسینما؛ زهرا الماسی
میان همة آثار شاخص عصر طلایی هالیوود، تنها «همشهری کین» است که همچنان پیشانی سپید اقبال خاص و عام را بعد از گذشت هشتادسال نگه داشته است؛ فیلمی که تاروپود تاریخ سینما به نام خودش، سازنده و بازیگرش، اورسن ولز افسانهای گره خورده و درس مشقی است برای فیلمبرداری، کارگردانی و از همه مهمتر فیلمنامهنویسی. همین توصیفها کافی است تا برای ساختن قصهای دربارهی نویسندهی برجستهی روزگار قدیم هالیوود و خالق مطلق(یا نیمهمطلق) «همشهری کین»، “هرمن جی. منکویس”، به فینچر حق بدهیم، خصوصا که فیلمنامه، اثر پدر روزنامهنگار مرحومش، جک فینچر باشد و سالها در کشوی خانهاش به امید روزی که ساخته شود خاک خورده است.
«منک» همچون «شبکة اجتماعی» دیگر اثر دیوید فینچر، قصهای شخصیتمحور دارد که در پی فهمیدن زندگی اکنون پرسوناژ اصلی، برشهایی از گذشته را قطعهقطعه به حال فرامیخواند و این کار را به همان اندازه، پرسرعت و پردیالوگ میسازد که زندگی مارک زاکربرگ را. با این تفاوت که در این اثر با کمرنگترکردن نقاط عطف، قصه فیلم به روایتهای تکپردهای شانه میزند.
ماجرا از کوچ کوتاهمدت “منک”(گری اولدمن) به کلبهای در دوردست شروع میشود، جایی که تنها در شصتروز مجبور به نوشتن فیلمنامهای برای اورسن ولز جوان است. در حالی که پایش در تصادفی آسیب دیده و روز را در بستر نقاهت با دستیار جوان و خدمتکاری وفادار شب میکند، قصة «همشهری کین» را با وامداری از شخصیتی واقعی به نام ویلیام هرست، خداوندگار رسانه و مطبوعات آن زمان، خلق میکند.
از این پس فیلم مرتبا به عقب برمیگردد تا در حین دیدن دفترچههای سیمی گوشهی تخت انباشتهشده و کاغذهای مچالهشده در اطراف “منک” از پا افتاده، روزگار سلامت و بهروزیاش را از استودیوی پارامونت، در کنار مشاهیر آن دوره و قمارها و مستیهایش دنبال کنیم تا خط آشنایی او با “هرست” و معشوقهاش “ماریون دیویس” (آماندا سیفرید) را دریابیم و سلسلهی علت و معلولهایی را نظارهگر باشیم که «همشهری کین» را در ذهن این نابغهی داستانگویی به یک روایت ناب تبدیل میکند.
فینچر اما «منک» را از یک قصهی زندگینامه محوری که یک پایش “منکویس” مست است و پایدیگرش جفای به او و استعدادش، به یک بیانیهی نه بیطرفانه، بلکه غیرمتعصبانه دربارهی رابطهی استودیوهای فیلمسازی و جبههگیریهای سیاسی، دروغهای رسانهای و البته حقیقت پولپرستی و قدرتطلبی هالیوود تبدیل میکند.
روح این آلودگی سینما به سیاست و از طرفی اثرگذاری سینما بر سیاست در «منک»، از انتخابات فرمانداری ایالت کالیفرنیا نشات میگیرد که “آپتون سینکلر” نویسنده منتخب حزب دموکرات را در برابر “فرانک مایر” جمهوریخواه میگذارد که استودیوی فیلمبرداری بزرگی چون ام.جی.ام (مترو گلدن مایر) سنگ بردنش را به سینه میزند و از اینجاست که “منک” طرفدار “سینکلر” روبهروی “ویلیام هرست”(چارلز دنس) و “لویی مایر”(مدیر ام.جی.ام) جمهوریخواه قرار میگیرد و دوز و کلکهایی که “هرست” و “مایر” برای به قدرت رسیدن جمهوریخواهان سوار میکنند و پروپاگاندایی که در برنامههای رادیو و تلویزیون علیه “سینکلر” بهپا میکنند، “منکویس” را به جان خودش میاندازد تا جایی که به قول خودش مثل موشی در تله گیر میکند و تا آخر اسیر میماند تا هدر برود.
بههمان اندازه که «منک» برای یک سینهفیل واقعی، جذاب و ستودنی است که با آمد و شد های افرادی تماشایی میشود که سنگ بنای صنعت فیلمسازی دوران کلاسیک آمریکا بودند(از دیوید او سلزنیک و اورسن ولز تا چارلز لدرر و مکآرتور و برادر خود هرمن، جورف مکنویس؛ که بعدا فیلم تحسینشدة «همهچیز دربارهی ایو» را نوشت و کارگردانی کرد)، برای کسی که با جغرافیای سیاهوسفید فیلمهای دهه بیست و سی آشنایی ندارد و وارنر و آر.کی.او برایش صرفا یک اسم است، «منک» قصهی ساده اما شلوغی است که باید تلاش کند اسمها و چهرهها و بهطور استثنایی در اینجا، دیالوگها را هضم کند تا بتواند با خیالی آسوده سراغ سکانس شلوغ بعدی برود.
برای مثال در صحنة تماشایی و از هر نظر کاملی که برای اولین بار از تالار سنسیمون- قصر هرست- میبینیم، دیالوگها و افرادی که آنها را بر زبان میآورند، چنان مهم و اساسی است که حتی درک نکردن یک جمله هم راه ارتباطی با اثر را مختل میکند. دیالوگهایی که علیرغم کنشمندی و واردکردن قصه به لایة سیاسی اثر، پرسپکتیوی که از تکتک پرسوناژهای مهم فیلم در صحنههای مجزا دیده بودیم را اینجا و در همآیی شبانهشان کامل میکند تا نسبت آدمها و چینش نقشها را در مقابل یا در کنار هم لمس کنیم.
به همین علت ممکن است پیگیری فعالانهی ماجرا از حوصله مخاطب خارج شود و «منک» را یک اثر محبوب و مردمی، همچون دیگر آثار فینچر نکند. اضافه کنید که در میان وانفسای ماجرای منک، رشتههایی هرازچندگاهی از این کلاف سردرگم بیرون میآید که دنبالکردن و تمرکز کردن بر سرنخهای اصلی را دشوارتر میکند. برای مثال ماجرای گمشدن و پید اشدن همسر سرباز دستیار منک، ریتا الکساندر(بازی لیلی کالینز)، که البته در قصه وجه درستی دارد، به شکلگیری رابطة منکویس و دستیارش سویهای دراماتیک میدهد و اندکی ما را با شخصیت منک آشناتر میکند اما چنان پرقدرت نگاشته نشده که حذفش به اثر خللی وارد کند.
«منک» با اینکه قصهای تا حد زیادی شخصی است برای فینچر، اما روایت دوری برای حاضران عصر بیست و یک نیست که شبانهروز با سیاستورزیهای چپ و راست در جامهی هنر بمباران میشود، هرچند که در قانعکردن مخاطب برای پیگیری داستان به نام منکویس و قصة ساختن داستان چارلز فاسترکین رضایت میدهد و چیزی بیشتری پیشرویمان نمیگذارد تا با تمسک به آن برای واکاوی گذشته و رسیدن به آخر فیلم انگیزه داشته باشیم. برای همین بسیاری نیمة نخست فیلم را کسلکننده میپندارند چون روایت داستانی بهاندازة کافی شخصیت و ماجرای منک را ناب و خاص برای پیگیری نشان نمیدهد.
فیلم آخر فینچر، مثل همة کارهای او منظومة دیدنی و چشمنوازی است که این بار در قاب سیاه و سفیدی که به مدد سینماتوگرافی اریک مسراشمت کامل میشود؛ با دیپفوکوسهایی که یادآور «همشهری کین» است و سیگار سوختگیهایی که هرازچندگاهی در گوشة تصویر به مثابه اتمام حلقه دیده میشود و این عیش با صداهایی که به سیاق همان فیلمها پژواک میشود و افکتهای آوایی مثل صدای عوضکردن حلقة فیلم، زیبایی سینمای مونوکروم را با همة جزییات تقدیم مخاطب میکند.
اما چیزی که بیش از همه به چشم میآید بازیهای شاهکاری است که به شخصیتهای دوبعدی عکسهای قدیمی هالیوود که در گوگل و ویکیپدیا بریده بریده دیده میشوند، دم مسیحایی میبخشد و زندهشان میکند که شاید قابلتوجهترین آنها، بازی آماندا سیفرید است. بازیگری که با اجرای نقش خود، حس و عاطفهای انسانی به ماریون دیویسی میدهد که سالها بهخاطر شخصیت سوزان الکساندر، بدل خود در «همشهریکین»، از او گمشده بود. زنی که در عین زیبایی و دلربایی، از آن بلوندهای احمقی که دنبال پول و شهرت اند، فاصله میگیرد و در عین وفاداری است به همسرپیر خود، هرست.
ستارة دیگر البته گریاولدمن است که با بازیکردن نقش اصلی فیلم، صراحت و بیپروایی منکویس را که فکر زن و فرزند نمیکند و حتی در میان آشنا و غریبه، همسرش را، سارای بیچاره، خطاب میکند به خوبی بهتصویر میکشد. مردی ایدهآلگرایی که از شر زبان خودش به مستی روی میآورد، اما باز هم در عین خماری چشمم به حقایق بسته نمیماند.
با ترکیب اولدمن و سیفرید و رابطة افلاطونیای که این دو میان هرمن و ماریون شکل میدهند، «منک» زیباترین و احساسیترین لحظههای خود را در طول ۱۳۰ دقیقه تجربه میکند.
علیرغم خردههایی که به روایت این اثر میتوان گرفت، «منک» در فهرست فیلمهای شاخص سال ۲۰۲۰ رتبة بالایی میگیرد و در مراسم جایزة آکادمی پیشرو، دست کم نامزد چند بخش خواهد شد تا در آشفتهحالی امسال سینما و درحالیکه رقیبانش از شمار انگشتان یک دست کمتر است، با خوشاقبالی اسکاری ببرد.
مطالب زیر را هم به قلم نویسنده این یادداشت بخوانید:
یادداشتی بر فیلم «انگاشته / Tenet» ساخته جدید کریستوفر نولان / بیان آشفته، زمان وارونه
تحلیل و بررسی «گامبی وزیر / The Queen’s Gambit»؛ سریال خاص و محبوب این روزها
نقد و بررسی فیلمی که اینروزها مورد توجه بسیاری قرار گرفته / «دادگاه شیکاگو هفت» ساخته آرون سورکین