سینمای کلاسیک : مروری بر فیلم «مغازهی گوشهی خیابان» ساخته ارنست لوبیچ / طومار ناتمام
عصرسینما؛ زهرا الماسی ( سینمای کلاسیک )
در فهرستهای بسیاری که از بهترین آثار ارنست لوبیچ دستبهدست میچرخد و ستارههایی که کاربران در گوشه گوشهی دنیا، کنار آثار او طلایی میکنند هرچند «نینوچکا»، «دردسر در بهشت» و «بودن و نبودن» مدام درحال واگذاری ردیف یکم به یکدیگرند، اما «مغازهی گوشهی خیابان» جایگاه متفاوتی دارد. کمدی رمانتیکی که از بیان صریح و گزندهی مختص به لوبیچ بهرهمند است و در عینحال احساسیترین کمدی اوست که در عین سادگی پلاتش، مملو است از لحظههای غیرقابلپیشبینی که ویژگی بارز آثار اوست.
خود لوبیچ در جایی گفته است که شاید در میان کمدیهایش، اصیلترین و حقیقیترین چیزی که در ترسیم اتمسفر و چهرة شخصیتها ساخته، «مغازهی گوشهی خیابان» است.
«مغازهی گوشهی خیابان»، روایت عاشقانة سادهای میان کلارا نواک (مارگرت سالیون) و آلفرد کلاریک (جیمز استوارت) است که در بین خطوط کاغذ و از میان جوهر و کلمه معنا مییابد، اما حقیقت این است که در دنیای واقعی آنها به دردسر میتوانند لحظهای حضور یکدیگر را تحمل کنند و بینیشوکنایه، وجود دیگری را تاب بیاورند. روزها سایهی یکدیگر را سنگین و سیاه میپندارند و شبها، نورانی و امیدبخش؛ و لوبیچ به درستی از نشان دادن این قلمفرساییها و نمایش لحظههای تنهایی و شیدایی این دو موقع نامهنگاری طفره میرود، نه فقط چون نیازی به ترسیم چنین صحنههای نیست، یا چون عنیتبخشیدن به چنین ماجرایی تیغ دولبه است، که با این ندیدن چشم خیال مخاطب باز میشود و با کنکاش ذهنیاش، لذتی متفاوت تجربه میکند. از طرفی دیگر، ارزش برخورد نواک و کلاریک را در کنار یکدیگر، تشدید میکند. برای مخاطبی که عشقسوزیها و شاعرانگیهای آنها را شاهد نبوده، همان اندازه برخود این دو جدید، ناب و اصیل است که مواجههی آنها با یکدیگر. به علاوه که ما درمود شخصیتها همانقدر میدانیم که از آنها زیر سقف فروشگاه مادیچک میبینیم، جز اینکه میدانیم دشمنی آنها تلاش بیهودهای است که به مرور جایش را به محبت میدهد.
با رعایت همین جزییات اثرگذار، بنای روایت چنان بهدرستی معماری شده که عنصر همذاتپنداری در قصهای چنین طنزآمیز و آمیخته به سوتفاهمهای پیدرپی، تقویت میشود و روایت را در فهرست دلنشینترین کمدیرمانتیکهای هالیوود و عصر طلایی میآورد.
قصهای که سمسون رَفیلسن و بن هکت برای لوبیچ از روی نمایشنامهی مجارستانی «عطر فروشی» میکلوس لاسلو اقتباس کردهاند، همان سالها برای رادیو مجددا بازآفرینی شد و با بازی سالِیوِن و استورات در دو نیمساعت اجرا گردید. سالها بعد در برادوی، نمایشنامة موزیکالی با عنوان «او من را دوست دارد» نیز به صحنه رفت و سال ۱۹۹۸، فیلم «شما یک نامه دارید» با بازی تام هنکس و مگ رایان، قصهی خود را با ادای احترامی به فیلم لوبیچ از نمایشنامة مجارستانی اقتباس کرد. اما همچنان میان مجموعهای از این بازآفرینیها و اقتباسها، فیلم «مغازهی گوشهی خیابان» اثری برجستهتر بهشمار میرود و شاید یکی از ویژگیهایی که فیلم لوبیچ را از دیگران متمایز کرده، اهمیت کاراکترهای فرعی در دل این قصهی رمانتیک باشد. که داستان تنها بین این دو سر کلاف نمیماند و افراد دیگری پایشان به ماجرا باز میشود که قصهی رسیدن کلارا و آلفرد را به خود گره میزند.
اهمیت شخصیتهای فرعی این قصه چنان بارز است که در تریلر دیدنی فیلم هم حضورشان تاکید میگردد؛ آقای مادیچک با بازی فرنک مورگان در مونولوگی شیرین رو به مخاطبان میکند و از خود و فروشگاه گوشهی خیابانش در بوداپست میگوید و شخصیتهای فیلم را یکییکی به مخاطب میشناساند، تا جایی که لوبیچ با سیگار برگش در قاب ظاهر میشود و به تریلر قصهاش هم حلاوتی طنازانه میبخشد. چنین استفادهی درستی از شخصیتهای فرعی که حتی نوجوان پادوی مغازه هم نقشی برعهده دارد و با تصمیمش قصه را جلو میبرد، فیلم لوبیچ را در سویهی دیگر ترازوهای قضاوت قرار داده است.
استورات در اولین و تنها فیلم خود با ارنست لوبیچ، اولین چهرههای کهنالگویی خود را به نمایش میگذارد که بعدهها در هالیوود و در ادامة همین سالها برای خود دست و پا میکند. بازیگری که در فیلمهای مهم و ارزشمند دهههای چهل و خصوصا پنجاه حذف نمیشود و عنوان مرد رویایی را به خود میگیرد.
مارگرت سالیون نیز، با درخشش خود در نقش کلارا، نشان میدهد که چه نابغهای فراموششدهای در دنیای هالییود است که در هیچ فیلمی از توانمندیهای خود قصور نکرده است. زنی که در کنار استورات پیش از این و به مدت پنج سال در چند فیلم به خوبی درخشیده و اینجا در سال آخر همکاری خود با او، چهرة این زوج سینمایی به نهایت بلوغ و پختگی میرسد.
لوبیچ معروف است در به تصویرکشیدن خیر و نیکی در پایان سرنوشت شخصیتهایش و شاید «مغازهی گوشهی خیابان» متفاوتترین این پایانها باشد. شب برفی کریسمس، بعد از ساعتها کار در شلوغی فروشگاه، کلاریک که مدتهاست میداند دختر صاحب جعبة پستی ۲۳۷، همکار لجبازش، کلارا است، بهجای اینکه صبر کند تا ساعتی دیگر نواک او را سر قرار شب عیدشان ببیند، گفتگویی با او آغاز میکند که به لو دادن خودش ختم شود تا در مکانی که نفرتشان از هم شکلگرفته، این قهر را به آشتی تبدیل کند. لحظة پرتنشی که چنان پرقدرت است که بارقههایش را در صحنة معروف بگومگوی استورات با دانا رید، در فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» میتوان بهراحتی دید. خشم ودردی که با بوسهای فرو میریزد و در اوج درد ارمغانی از آرامش دارد. لذتی از وصال که باری از رنج نفرت و دوری گذشته را در خود دارد و دنیای از افسوس و اگری که کاش این لحظه اسیر خودخواهیها نمیشد و زودتر فرا میرسید. چیزی که حقیقت عشق راستین است و نه گریزی از آن است و نقطهی تمامی بر آن.
مطالب و یادداشت های دیگری از نویسنده این یادداشت:
سینمای کلاسیک: نقدی بر فیلم «منشی همهکاره او» ساخته ساخته هاوارد هاکس
یادداشتی بر فیلم «انگاشته / Tenet» ساخته جدید کریستوفر نولان / بیان آشفته، زمان وارونه
نقد و بررسی فیلم «منک» جدیدترین ساخته دیوید فینچر / مردی که کم می نوشت اما زیاد میخواست!