تحلیل و بررسی «گامبی وزیر / The Queen’s Gambit»؛ سریال خاص و محبوب این روزها

 

عصرسینما؛ زهراالماسی

قصه‌ای که در مورد قوانین ثقل و سنگین شطرنج است و دختر مو قرمزی که در یتیم‌خانة دهة پنجاه آمریکا روزگار می‌گذراند، احتمالا کلیشه‌ای‌ترین روایت و دورترین گزینة تماشاکردن باشد حتی برای آنهایی که از سر وقت‌کشی به دیدن سریال روی می‌‌اورند اما «The Queen’s Gambit» یا “گامبی وزیر “(نوعی تاکتیک شروع بازی شطرنج) اثر مشترک اسکات فرنک و الن اسکات، بعد از دو اپیزود، معادلات را چنان برهم می‌زند که وقت‌کشی برای ندیدنش را سخت می‌کند.

مینی‌سریال جدید نتفکلیس، که اقتباسی است از کتابی با همین نام به قلم والتر تِوِس ماجرای “الیزابث هارمن” هشت‌ساله‌ای را روایت می‌کند که در تصادفی مادرش را از دست می‌دهد و به پرورشگاه مسیحیان می‌رود؛ جایی که در خیالات شبانگاهی سایه‌های روی سقف را نه فقط به صفحه‌ای با ۶۴ خانة سیاه و سفید که به واقعی‌ترین پدیده عمرش بدل می‌کند تا هویت محدود به نام و نام‌خانودگی‌اش را برای خود و مخاطب به شطرنج و البته قرص‌های سبز آرام­بخش گره بزند.

از این‌جاست که قصة بث به دو دنیای موازی تقسیم می‌شود. یکی روی صفحة شطرنج با شور بردن و درد باختن، یکی خارج از دنیای محدود و تختة کوچک بازی با به‌دوش‌کشیدن رنج گذشته و تنهایی‌های قرین بدمستی‌‌اش. دو روی یک سکه به زعم آقای شیبل، سرایدار یتیم‌خانه.

استعدادی که دارد و بهایی که بابتش می‌پردازد، شهرتی که به دست می‌آورد و خشمی که در درونش قد می‌کشد. دو جریانی که پابه‌پای هم قصه را جلو می‌برند و هرکدام دنیایی مهیج و شگرف را به تصویر می‌کشند که یکدیگر را تکمیل می‌کنند تا منتظر لحظه‌ای باشیم که بث به صلح با دنیای درون و گذشته‌اش رضایت داده که می‌تواند عنوان قهرمانی جهان را از رقیب سرسخت و پرسابقه‌اش به امانت بگیرد.

مثل یک بازی شطرنج که هر قدر پیش‌تر می‌رود، با بیرون‌ رفتن یک‌یک مهره‌ها، تمرکز بر حضور شاه پررنگ‌تر می‌شود و هیجان به اوج می‌رساند، سریال «گامبی وزیر»، کشش روایی خود را از بعد اپیزود اول، به صورت تصاعدی و روبه‌جلو پیدا می‌کند و در اپیزودهای پایانی به اوج می‌رسد.

این میان چیزی که این کشش‌روایی را سر و صورتی عینی و جسمانی می‌بخشد، بازی آنیا تیلر-جوی است.

او چنان با چشم‌های درشت خود، خط خوشی و  شیر خشم سکة زندگی‌اش را به لنز دروبین تقدیم می‌کند و دنیای عجیب، تنهایی، منش سرد، روح زخم‌خورده و شکننده شخصیت را بدون اندک تصنعی در رفتار پیش چشم‌مان می‌اورد که تصور درخشیدن هر بازیگری را به‌جای خود در خیال مخاطب باطل می‌کند.

اما تیلر-جوی تنها ستارة این قصة کوتاه نیست. مریل هلر با نقش‌آفرینی بی‌نظیر خود در جامة “آلما” که همراه شوهر بی‌مهرش، بث را در سن ۱۳ سالگی به فرزندخواندگی می‌پذیرد، حس زن خانه‌دار الکلی‌ای را که در جستجوی ماجراجویی‌های عاشقانه ناکام می‌ماند با قدرتی مثال‌زدنی اجرا می‌کند تا برای بث متحدپویای تمام‌عیاری‌  در مسیر حرفه‌ای زندگی‌‌اش باشد.

جدای از شخصیت‌ها و قصه‌، جهان داستان با جزییات ستودنی‌ای که در طراحی لباس‌ها و صحنه به چشم می‌خورد و با قاب‌های رنگارنگی که نشان مخاطب می‌‌دهد، ضیافت تمام‌‌عیار و تماشایی است که اتمسفر آمریکای دهه شصت را بی هیچ کم‌وکاستی تقدیم صفحه‌های محقر دستگا‌ه‌های پخش خانگی می‌کند.

 

 

در کنار چنین جهان دقیقی، تدوین ماهرانة میشل تزرو را اضافه کنید که صحنه‌های مسابقه را با برش‌های دقیق و همگام با موسیقی و البته تیک‌تاک ساعت، چنان پرآب‌وتاب به نمایش می‌گذارد که بازی را بی‌آنکه ذره‌ای از شطرنج سردربیاوریم نفس‌گیر و هیجانی می‌کند.

سریال «گامبی وزیر»، بیش از آنکه درمورد نبوغ یک شطرنج‌باز باشد، درمورد تنهایی اوست. نه فقط در اکثر فلاش‌بک‌هایی که به کودکی بث می‌شود، ترس او را از لحظه‌ای جدا ماندن از مادر می‌بینیم و صدای مادرش را می‌شنویم که تلاش می کند با نصیحت‌های صریح، دخترک کوچک را با دنیای تنهای آینده‌اش رو‌به‌رو کند، که در بازی محبوبش هم قاعدة تنهایی پابرجاست.

از طرفی بث که اهل دنیای فردگرای آمریکاست در مقابل بورگف، حریف اهل شوروی کمونیسم ظاهر می‌شود و از سوی دیگر تنها زنی است که در میان جماعت حریفان مرد خود به رده‌های بالا صعود می‌کند. همین تنهایی است که هارمن را بعد رفتن آلما و شکست بزرگ نخست، به قعر چاه جنون می‌کشاند و از زندگی خسته‌اش می‌کند.

شاید یکی از زیباترین نمودهای این دیوانگی در دقایق پایانی اپیزود ششم باشد: زمانی که بث بعد از خریدهای مکرر برای خانه‌ای که حالا قلمروی او شده، با موسیقی کانتری‌راک Venus از گروه Shocking Blue که تلویزیون پخش می‌کند مستانه‌ می‌رقصد، بطری بطری می‌نوشد، خودش را به شکل لید سینگر گروه درمی‌اورد، با خط چشم‌های عجیب الهه زیبای تنهایی‌اش می‌شود و تلو‌تلو خوران به زمین می افتد.

قصة پرفراز و نشیب بث اما، با خوشی به آخر می‌رسد. جایی که بث تنهایی‌اش را هضم کرده، گذشته‌اش را پذیرفته و آماده ‌است یک‌تنه به مصاف لشکر دشمن برود تا حداقل سرنوشت دیگری رقم بزند و حالا بعد از دو بار مادر از دست دادن، دو بار از پدر طردشدن، دو بار تجربة رابطة بدون عشق و البته دو بار شکست خوردن از بورگف، نه تنها الیزابث هارمن، که ما نیز لایق دیدن اندکی رستگاری ولو از جنس هالیوودی هستیم که آفرینندگان سریال از عطای کریمانة آن ابایی ندارند.

 

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا