تحلیل و بررسی سریال آلمانی و پرطرفدار «دارک» / جهنم خالی است، همه شیاطین اینجا هستند

 

عصرسینما؛ تکتم نوبخت

افق داستانگویی سریالی که در اولین قاب خود حلق آویز کردن یک مرد را در یک چهار دیواری کم نور و دلگیر نشان می دهد چه چیزی جز پوچی و و حشت حاکم بر زیستِ جهانی ناشناخته می تواند باشد؟ همانطورکه نگاه ها در «دارک» مسخ شده و بی روح است کرختی و راز آلودی در تک تک پلان های آن جریان دارد. چهره پردازی کاراکترهای این سریال نیز به این فضا سازی کافکایی کمک بسیاری کرده است. در اینجا ما با چهره های کنجکاو و سرشار از شوق اکتشاف همراه با فانتزی های سرگرم کننده سریال های علمی تخیلی پیش از این روبه رو نیستیم. کنجکاوی کاراکترهای سریال «دارک» بیشتر به چیزی از جنس بهت و وحشت مانند است.

پس از سکانس آغازین خودکشی تکان دهنده، پسر جوانی با صورت رنگ و رو رفته با یک بارانی سمبلیک زرد که در جنگلی مرطوب و تاریک سرگردان است اولین مولفه ای است که با آن برخورد می کنیم. یوناس جوان شخصیت اصلی دارک در یک شوک روانی حاصل از خودکشی پدر، با روانپزشک خود در یک مسیر جنگلی در ناکجا آباد در حال گفتگو است. همراهی با او که شش ماه برای معالجه در تیمارستانی محلی بستری بوده و با بازگشایی مدارس با همان حالت بیمارگونه و در شوک رفته به شهر خود بازگشته است می تواند وعده چه چیز خوشایندی را به بیننده بدهد؟

وقتی که سریال آلمانی «دارک» اولین تریلر رسمی خود را در 2017 منتشر کرد ذهن ها را به سمت یک سریال علمی تخیلی و آخرالزمانی دیگر مانند بقیه سریال های نتفیلیکس که در طی این سالها بهترین نمونه ها ارائه کرده است، برد. تصوراتی هم مبنی بر این بود که «دارک» نسخه اروپایی سریال بسیار معروف و پر مخاطب نتفیلیکس «چیزهای عجیب» است که هسته اصلی روایت آن نیز ناپدید شدن چند بچه در یک موقعیت مکانی و زمانی خاص است که منجر به آَشفتگی هایی در منطقه و گره افکنی های معماگونه می شود. اما با شروع سریال و در همان اپیزودهای ابتدایی تمام این تصورات به هم ریخت.

در «دارک» خبری از فانتزیِ غالب بر ساختار علمی تخیلی سریال «چیزهای عجیب» نبود. همه چیز در «دارک» جدی تر و واقعی تر و به موازات آن تکان دهنده تر بود. گم شدن چند پسر بچه در این سریال قرار نبود از طریق پیچش داستانی به دهه هفتاد و هشتاد برسد و بعد بر روی فرهنگ عامه متمرکز شود. خبری از رنگ ها، پاپ آرت و شورو هیجان حاکم بر چیزهای عجیب در این سریال نبود. در واقع تمام شباهت سریال آلمانی «دارک» با سریال برادران دافر درگره افکنی اولیه در فصل افتتاحیه بود و به همینجا ختم می شد.

هر چند در اولین تریلر رسمی این سریال آلمانی، برای مخاطبان دقیق و باهوش تفاوت های میان این سریال با سریال های دیگر علمی تخیلی مشهود بود. بافت کافکایی و بی روح قاب ها و تصویر پردازی هایی با غلبه رنگ های خاکستری و غبار آلود به همراه موسیقی مور مور کننده و پر از تعلیق همه و همه عناصری بود که واقع گرایی و تلخ بودن این سریال را برای این دسته قابل پیش بینی می کرد.

فضا سازی «دارک» بیشتر از آنچه شبیه اکثر فیلم های هم ژانر خود – علمی تخیلی- باشد، به فیلم های جنایی واقع گرا مانند آثار فینچر نزدیک است. پلان هایی که در شب یا گرک میش و در اتاق های تنگ و دربسته و جاده های خفه کننده می گذرد مشخصا فینچری است.

در سریال «دارک» وجود شهر سمبلیک ویندن به عنوان مکان انتخابی روایت سریال، حکایت یک کلونی کوچک اجتماعی متشکل از چند خانواده را دارد که رازهایی را با خود همراه دارند. شهری رخوت آور که یاد آور «تویئن پیکس» دیوید لینچ است با همان فضا سازی که تنها در واقع گرایی معمایی خود با کمدی سورئال توئین پیکس تفاوت دارد. «دارک» هزارتویی از پیچش های داستانی است. هزار تویی که با پیشرفت طرح هیچ سرنخی به مخاطب نمی دهد. روایت «دارک» از آغاز به پایان می رسد و از پایان به آغاز. همانطور که ماهیت سریال چیزی جز یکی بودن آغاز و پایان در یک چرخه تکرار نیست. حتی سر نخ هایی که فصل اول سریال به مخاطب می دهد در کلاف بزرگتر فصل دوم گم می شوند و هیج کجا قرار نیست به نتیجه ی قطعی برسند. هیچ قطعیتی در این سریال نیست. چرا که شما با یک روایت پیشرونده و خطی رو به رو نیستید. بلکه گره غول پیکر این سریال در مورد زمان، سرنوشت، جبر و اختیار قرار است کلافه گی و وحشتی از جنس همان کلافه گی و وحشت کاراکتر ها را به جان شما تزریق کند.

 

 

در «دارک» با سه زمان متفاوت با فاصله زمانی سی و سه سال مواجه هستیم. نسخه های بزرگسال و کودک و پیر از تمام کاراکترها در این بازه زمانی چنان گیج کننده اند که گاهی مجبورید فیلم را متوقف کنید و به عقب برگردید. کارگردان نیز هر چند اپیزود از تصاویر اسپلیت اسکرین و مونتاژ شده برای روشن کردن این شجره استفاده کرده است. از همان ابتدا متوجه میشویم که کارخانه انرژی هسته ای لاینفک شهری به نام “ویندن” است. شهری عجیب با ساکنانی عجیب تر. شهروندانی با چهار نمونه فرضی متشکل از چهار خانواده.

فضای های داخلی نیز تنها شامل داخل خانه چهار خانواده و منوط به یک بخش مشخص از آن می شود. فرزندان ساکنین این خانه ها جز در محوطه نزدیک کارخانه انرژی اتمی که در مجاورت غاری قرار دارد هیچگونه تعاملی با هم ندارد. اثری از شور و هیجان ژانر علمی تخیلی و یا تکنولوژی ها و هیولاهای عجیب المنظر در این سریال نیست. همذات پنداری مخاطب با فضا سازی «دارک» به دلیل تداعی زندگی جبرزده و بی روح خودمان در جهان امروز است. ویندن، چرخه تکرارِ دورغ و خیانت است. غارهای ویندن، هتل جنگلی ویندن، خانواده های ویندن، فرزندان ویندن، نیروگاه اتمی ویندن، هر چه هست فقط مختص ویندن است. در این شهر عجیب، این ناکجا آباد که آخر الزمان در آن اتفاق می افتد همه چیز نه از نظر ماهیت علل و معلولی روابط که از نظر ماهیت فیزیکی هم به هم وابسته است. غارهای ویندن در مجاورت نیروگاه اتمی ویندن قرار دارند و جاده جنگلی رابط خانه های شهر ویندن با غارها و نیروگاه ویندن است. همه چیز به هم وصل است در یک حلقه بی پایان از جبر مطلق. بعد از پیدا شدن جسد یک پسر بچه در نزدیکی غاز، جاده جنگلی به یک نقطه شیطانی تبدیل می شود. اما در واقع داخل شهر هم دست کمی از یک منطقه طلسم شده شیطانی ندارد. این آدم ها هستند که مهره های اصلی این بازی شیطانی هستند نه چیز دیگر. ویندن شهر تکرار است.

شوم ترین شخصیت «دارک» که در تمام دوران های سریال یک چهره ثابت دارد، مردی ست با صورت بی حالت مانند مردگان و در هیبت یک کشیش به نام نوآه یا نوح که پیشینه شخصیت او در فصل دوم گره گشایی می شود. او برای مایکل کوچک در بیمارستان توصیه های دینی می کند. سر راه الیزابت سبز می شود و ساعتی را برای شارلوت می فرستد و خود را نماینده مذهب خدا و روشنایی می داند.

بهشت و جهنم، خیر و شر، نور و تاریکی، خدا و شیطان یکی از ابتدایی ترین مباحث انسان از زمان خلقت است. «دارک» سعی دارد تا تمام پیش فرض ها را درباره این دوگانه ها بشکند و آنها را از نو باز تعریف کند. آیا جهنم وجود دارد؟ بهشت و جهنم کجاست؟ اشاره به مکان شیطانی ویندن، یک پناهگاه جنگلی در 1921 و محل بازی هلگه خردسال از این دست بازی ها با مفاهیم جهنم و شیطان است. اپیزود اول با معرفی این مکان عجیب به پایان می رسد. این اتاقک اولین کرم چاله و اولین مکانی است که سفر در زمان را میسر می کند.

راه زیر زمینی غار درست از زیر همین کلبه جنگی مخوف که متعلق به پدر پیتر، هلگه است، می گذرد. یک کلبه شوم در یک جاده جنگلی نیز یکی از موتیف های تکرار شونده در فیلم های ترسناک است. بر روی دیوار این کلبه دو تاریخ حک شده است؛ 5 نوامبر 1953 و 9 نوامبر 1986 که هنوز به صورت یک معما باقی مانده است و درست بعد از آن است که این جمله شکسپیر بر روی تیزر شروع سریال حک می شود “جهنم خالی است. همه شیاطین اینجا هستند”

فصل دوم به عنوان شمارش معکوسی برای آنچه از اپیزود اول فصل اول به صورت شلیک وار به سمت مخاطب پرتاب شد محسوب می شود. یک آخرالزمان موازی در سه جهان که هر سه به نوعی به هم متصل هستند. از نقاط ضعف سریال «دارک» سیر حوادث و تداخل شخصیت ها به خصوص در چند اپیزود پایانی فصل اول و دوم است که آنقدر متعدد و زیاد است که داستانگویی را از یک روال منطقی خارج کرده و سردرگمی بیش از حد مخاطب از جذابیت آن کم می کند. درست در انتهای این فصل است که قطعه های پازل کمی جور می شود و مخاطب را مشتاق دیدن فصل دو می کندکه اگر این اتفاق نمی افتاد این سریال در حد یک سریال درجه چندم که منطق روایی غلطی دارد سقوط می کرد. از مشکلات دیگر سریال تقلای کارگردان برای ربط دادن شجره خانوادگی شخصیت هایش در سه بازه زمانی مختلف از طریق اسپلیت اسکرین و مونتاژها است. جایی که می توانست با استفاده خرده داستان ها در کنار داستان اصلی سریال، به رابطه میان شخصیت هایش بپردازد و آن را برای مخاطب قابل لمس و عینی کند، تنها به دادن فکت هایی غیر دراماتیک بسنده می کند.

 

 

مشاهده بیشتر

شاید از این نوشته‌ها هم خوشتان بیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا