نقد فیلم آناتومی یک سقوط : هزار توی یک حادثه
عصر سینما : علی زنداکبری – ژانر درام/ دادگاهی در ابتدای شکل گیری ساختار مشخصی داشت. دادگاهی برای رخدادی تشکیل و سپس شخصیت ها گراداگرد آن شکل می گرفتند و در پایان خوب و بد داستان مشخص وهر کدام به عاقبت مشخصی می رسیدند. در ادامه اما درام های دادگاهی، خاص و ویژه شدند جائیکه قصه هاشان تنها محدود به یک واقعه و جریانات مختص به آن نمی شد بلکه به موضوعات مهم و فرامتنی و انسانی می پرداخت. دوازده مرد خشمگین ساخته سیدنی لومت شاید یکی از مهم ترین و حتی بهترین درام های دادگاهی در تاریخ سینما از این نوع به شمار می رود. رفته رفته و با پیشرفت سینما در همه زمینه ها و رشد تکنیک های فیلمنامه نویسی و فیلمبرداری نوع جنس این ژانر نیز جذابیت بیشتری یافت.
آناتومی یک سقوط در نمای کلی داستان ساده ای دارد اما در بطن خود هزار توئی از سقوط های مختلف را تشکیل می دهد و از سقوط فیزیکی جسد یک انسان به سقوط هویتی و استعاره ای شخصیت ها و شاخص های انسانی نیز می رسد.
جسد ساموئل همسر نویسنده ای موفق به نام ساندرا، طی وقایعی توسط پسرشان دنیل پیدا می شود. ساندرا به قتل همسرش متهم و دادگاه در این خصوص تشکیل و روند فیلم در همین راستا شکل می گیرد. همانطور که پیشتر اشاره شد قالب کلی اثر به صورت یاد شده ساده و خطی است اما هنر فیلمنامه نویسان برنده اسکار ژوستین تریه و آرتور هراری در شیوه روائی داستان و تعریف قدم به قدم آن، جذابیت های لازم را برای این اثر ایجاد می کند خصوصا نقش تریه به عنوان کارگردان در این خصوص بیشتر به چشم می آید. جائیکه او از تمام امکانات بصری و صوتی حداکثر استفاده را می برد مثلا در ده دقیقه ابتدائی فیلم با ترکیبی از جزئیات مختلف ساختاری مبهم و پازل گونه را در ذهن مخاطب می چیند و در ادامه و تا به انتها علاوه بر تکمیل این پازل، گره های دیگری را نیز به فضای فیلم اضافه و سپس آنها را می گشاید.
در صحنه های ابتدائی فیلم نمائی از پله ها و سپس سگ خانواده را می بینیم که از پله ها به پائین می دَوَد، در عین حال صدای مکالمه دو زن را در همین لحظات می شنویم که بعد از آن می فهمیم دانشجوئی جوان در حال مصاحبه با ساندرا(نویسنده) برای پایان نامه خود است به موازات دنیل پسر خانواده در حال شست و شوی همان سگی می شود که از پله ها پائین آمده، او سگ را بو کرده و سپس با اشتیاق شست و شو می دهد این رفتار دنیل با این جزئیات نشان از صمیمیتی بین آن دو می دهد که خود کلید حل معماهائی در قسمت های بعدی فیلم می شود حین مکالمه ساندرا و دانشجو صدای ناهنجار موسیقی از طبقه بالای منزل به گوش می رسد که نه تنها دو شخصیت ساندرا و دانشجو را معذب می کند بلکه تماشاگر را نیز دچار اضطراب می کند، صدائی که نشان دهنده اتفاقات بعدی و در عین حال القاء کننده حس نگرانی و تشویش است پس از نمایش این وقایع دنیل با سگ خود برای پیاده روی به بیرون از منزل می رود و ما پس از ترک منزل توسط دختر دانشجو با دنیل و سگش همراه هستیم تا بازگشت آنها به منزل که ناگهان با جسد ساموئل، پدر خانواده مواجه می شویم دو نکته مهم در این صحنه ها یکی زاویه و دیگری فاصله دوربین و نکته مهم حرکات سر دنیل و ساندرا از بالا به پائین و هماهنگ به حرکات دوربین است که ناخودآگاه تماشاگر را به چیزی جز سقوط از طبقه بالای منزل یا همان محل کار ساموئل رهنمون نمی سازد به عبارت دیگر و با توجه به نام فیلم کارگردان از همان ابتدا شکی را در مخاطب بابت مرگ بر اثر سقوط باقی نگذاشته و فقط در عمدی یا سهوی بودن این سقوط تمرکز می کند.
نکته مهم اما عدم دیده شدن ساموئل تا هنگام مرگش است یعنی اولین صحنه از پدر خانواده در فیلم نمایش جسد غرق در خون اوست گویا او هنگام مرگش وجود خارجی پیدا کرده و تماشاگر با علم به مرگ او دیگر لحظات زندگی اش را در قالب فلش بک های دادگاه یا خاطرات ساندرا و دنیل نظاره گر است در اصل سقوط و مرگ او از القاء حسی است پیشاپیش، که سقوط او را واقعه ای فرامتنی به سقوط روحی/روانی شخصیت ساموئل پیوند می دهد گویا او قبل از سقوط فیزیکی از درون سقوط کرده بود. همین کارکرد و روال در باز شناسی دو شخصیت اصلی فیلم به صورت معکوس جلوه می کند، بطوریکه مشخص می شود دنیل نوجوان دچار کم بینائی نزدیک به نابینائی است که بر اثر صانحه ای که به ظاهر بر اثر سهل انگاری پدرش در نگهداری از او بوده در دنیل ایجاد شده که همین نکته منشاء تزلزل رابطه او و ساندرا شده است. از طرفی باور دنیل با روشن شدن عمق اختلافات پدر و مادرش که رفته رفته در فیلم مشخص می گردد با تردیدهای بزرگی مواجه می گردد. ساندرا نیز که به عنوان نویسنده ای موفق و شخصیتی بی گناه در ابتدای فیلم شناسانده شده رفته رفته چه از لحاظ اخلاقی و چه از لحاظ حرفه ای در نگاه مخاطب کاملا زیر سوال می رود. در اینجا سقوط به عنوان یک مفهوم در کلیت فیلم از نام اثر تا پیام آن به تک تک شخصیتها به طرز موذیانه ای نفوذ کرده و تا به انتها به صورت کامل خود را نشان می دهد. سقوط شخصیت ساموئل به نوعی سقوط کل خانواده به خاطر اضمحلال فضای دوستی و محبت آمیز بین آنها است.
هنر تریه علاوه بر به کارگیری همکاری مناسب با فیلمنامه نویس دیگر فیلم در تقطیع، تعلیق و میزانسن/دکوپاژهای هنرمندانه اش است. نکته مهم در خصوص این فیلم پایان باز آن است هرچند به ظاهر تکلیف دادگاه با رای صادره مشخص می شود اما حقیقت آن است که تماشاگر مجاب نمی شود آیا به راستی آنچه که دادگاه را به نتیجه رسانده درست بوده یا نه؟ این مهم در بینش تماشاگر در بررسی جزئیات اثر اهمیت دارد چراکه اگر همه چیز شفاف بیان می شد پیام فیلم ناقص می شد چراکه فیلم صرفا روایتی داستانی می شد برای بیان یک اتفاق، نه درامی روانشناختی.
گذشته از روایت خوب کارگردان و فیلمنامه کار شده اثر بازی بازیگران در ایجاد ساختار لازم نقش ویژه ای دارد. بازی دوگانه ساندرا هولر در دو سطح متفاوت هدایتگر جریان فیلم است او در ابتدا نویسنده ای موفق، همسری سازگار و مادری معمولی است که در نیمه دوم فیلم تمامی آنها را زیر سوال می برد، او به سه زبان مسلط است ولی در فیلم به زبان انگلیسی صحبت می کند و به خواست کارگردان در طول دادگاه نشان می دهد به کلمات فرانسوی تسلط لازم را ندارد این تفاوت گفتاری به شکاف بین شخصیتها بعد خاصی می دهد که به تناقضهای رفتاری و روحی کاراکترها و وقایع فیلم پیوند پیدا می کند. هولر به موقع آرام است و به موقع نیز حالتی انفجاری پیدا می کند این نوع رفتار او باعث تشکیک ذهن تماشاگر نسبت به او می شود جائیکه هنر او در ایجاد تعادل درام اثر نکته ای تعیین کننده است. ساموئل تیس در نقش ساموئل همسر ساندرا علیرغم فرصت کمی که در کلیت فیلم دارد ظریف و هنرمندانه کاراکتر ساموئل را در قالب مردی با انتظارات و اهداف شخصی رویا گون و در عین حال فردی با ثبات شخصیتی پائین به تصویر می کشد. جائیکه او لطافتی نه چندان متناسب با زندگیش را ارائه می کند تا آنجا که احتمال خودکشی اش درصد بالائی را در ذهن تماشاگر به خود اختصاص می دهد. در این بین بازی میلو ماچادو گرانر در نقش دنیل دور از انتظار است او نه غلو می کند نه کم می آورد در حالیکه این احتمال می رفت در هر دو حالت به نوعی گرفتار شود. مظلومیت او به عنوان نوجوانی که در یک بحران عمیق خانوادگی گیر کرده و با مشکل کم بینائی خود دست و پنجه نرم می کند و به نوعی هم کلید حل معما می شود قابل تقدیر است.
نقشهای فرعی فیلم نیز هرچند کوتاه و حاشیه ای، دیده می شوند اما در بستر شبکه ارتباطی کاراکترها و ایجاد گره های داستانی/جنائی در اندیشه مخاطب نقش به سزائی دارند. مثلا اسوان آرلو وکیل ساندرا در ایجاد شبهه در رابطه متزلزل ساندرا و ساموئل ایجاد تردیدهائی را می نماید که خیانت ساندرا به ساموئل را توجیه پذیر جلوه می دهد. دفاعیات او هرچند منطقی اما در برابر نماینده دادستان زبده کم فروغ است دادستانی که با بازی بسیار خوب بازیگر با تجربه آنتوان رینارتز سرسختی باورپذیری برای اثبات جنائی بودن اتفاق اصلی فیلم به کار می برد او در لحظه لحظه با زبان بدن و تُن صدا و حرکات سر و دستی که نشان از اقتدارش دارد سعی بر اثبات این دارد که مرگ ساموئل اتفاقی یا خودکشی نیست، در اصل مواردی که او مطرح می کند تماشاگر را در خصوص بی گناهی ساندرا به شک می اندازد. سایر بازیها از سعادیا بن طائب در نقش قاضی گرفته تا کامی رادرفورد دانشجو/خبرنگاری که بحث تمایلات جنسی ساندرا را زیر سوال می برد و سوفی فیلیرس در نقش سوفی که در رابطه با مثلث ساموئل، ساندرا، دنیل با رفتار مشکوک خود به حقیقت پنهان رابطه این خانواده طعنه می زند.
تریه و هراری به وضوح با در نظر گرفتن جزئیات در حد استفاده از نام بازیگران اصلی به جای کاراکترهای فیلم حداکثر تلاش را برای همگرائی عوامل، بازیگران و مخاطب به کار می گیرد. آناتومی یک سقوط فیلمی است بی ادعا اما شخصی که هم هدفش را می داند هم ساختار رسیدن به هدفش را. بده بستان ظریف فیلم با تماشاگر نه او را سردر گم می کند و نه کلافه، بلکه برای رسیدن به حقیقت مشتاقش می کند فیلم از اتفاق ساده ای همچون سقوط یک فرد به عواقبی ناباورانه می رسد که اندیشه هر بیننده ای را از نگاه تک وجهی به هر رویدادی باز می دارد.