«باشو غریبه کوچک» ساخته بهرام بیضایی
آَشنایی ما با «باشو» به موجزترین و بهترین شکل ممکن رخ میدهد. کودکی آواره از جنگ، که تمام خانواده خود را از دست داده

عصرسینما؛ عباس نصراللهی – رابرت مککی در کتاب خود، یعنی «داستان» عنوان میکند که وقتی پیرنگ از جایی آغاز میشود، مسیری را طی میکند و در آن تغییراتی برای شخصیتها و زندگیشان اعمال میشود و در نهایت آن تغییرات اعمال شده کاملا محسوس و غیر قابل بازگشت هستند، ما با داستان طرف هستیم و این پروسه را میتوانیم داستان بنامیم. روندی که میتواند یکی از تعاریف پایهای روایت هم باشد. یعنی فیلم از جایی آغاز شود، تغییراتی محسوس بین آغاز و پایان فیلم رخ دهد و این تغییرات آنقدر تاثیرگذار باشند که قیاس ابتدا و انتهای فیلم ما را کاملا با روند این تحولات آشنا نماید.
اتفاقی که به خوبی در شاهکار بزرگ بهرام بیضایی رخ میدهد هم همین است. فیلم در یک موقعیت با شخصیتهای مشخص که هرکدام ویژگیهای خاصی دارند آغاز میشود، تحت تاثیر همین ویژگیها و اتفاقات ادامه مییابد و سپس در نقطهای که با آغاز اثر، تفاوتهای فراوانی دارد پایان مییابد.
«باشو، غریبه کوچک»محصول سال 1364 به نویسنده گی و کارگردانی بهرام بیضایی است که در آن بازیگرانی چون : سوسن تسلیمی، عدنان عفراویان، پرویز پورحسینی، فرّخلقا هوشمند، اکبر دودکار، رضا هوشمند، اعظم رهبر، محمد فرخواه، معزز بنی دخت، عزیزاله سلمانی به ایفای نقش پرداخته اند.
آَشنایی ما با «باشو» به موجزترین و بهترین شکل ممکن رخ میدهد. کودکی آواره از جنگ، که تمام خانواده خود را از دست داده، سوار کامیونی میشود و سر از سرزمینی در میآورد که هیچ شناختی نسبت به آن ندارد. اولین مواجهه «باشو» با سرزمین جدیدش، شبیه لحظهای است که او به تازگی از رحم مادر خارج شده و پا به جهان گذاشته است. او پرده برزنتی سنگین پشت کامیون را کنار میزند و از تاریکی به روشنایی میآید و جایی را میبیند که تاکنون در تخیلاتش هم وجود نداشته است. اما جنگ همچنان در جریان است و ترسهای ناشی از آن هم ادامه دارند. پس یک صدای آشنا از جنگ کافی است تا او پا به فرار بگذارد و به میان علفزارهای شمال برود.
در واقع هوشمندی بهرام بیضایی در انتخاب کنش-ایده و سوژه باعث شده تا جغرافیای جاندار فیلم، بیشترین معنا و بهترین مفهوم را داشته باشد و ارائه دهد. اینکه کسی در راه رهایی از جنگ و البته آوارگی از جنوب تا شمال کشوری را طی کند، سختترین کاری است که میتوان تصورش کرد.
حضور «باشو» در مزرعه با حضور «نایی» و فرزندانش همراه میشود. نخستین مواجهه ما با «نایی» خیره شدن در چشمان اوست. قاب جذاب دوربین، زنی را نشان میدهد که با روسری خود، صورتش را کادربندی کرده (چه کار دیگری بهتر از این میتوانست ما را مجذوب «نایی» کند؟) و با نگرانی و تعجب به انسانی ناشناس مینگرد.
همین شروع کوبنده و جذاب کافی است تا ما بدانیم بناست با چهچیزی همراه شویم. حال دیگر هرچه در فیلم اتفاق میافتد، معلول ارتباط عجیب و دوستداشتنی «نایی» و «باشو» است. به یاد بیاوریم سکانس شاهکار صحبت کردن آنها با یکدیگر و فهماندن زبانهایشان به هم که به معرفی ساده و بیآلایششان به هم، ختم میشود. جایی که برای نخستین بار نامهای «نایی» و «باشو» را میشنویم. حالا ارتباط بین آنها برقرار شده است و «نایی» مانند یک مادر «باشو» را به عنوان فرزند پذیرفته است.
او که نمادی از «مادر زمین» است و آغوشش برای همه (سکانس ورود همه اهل محل به خانه او) باز است، حالا غریبهای را که حتی زبانش را نمیفهمد به عنوان فرزند خود قبول کرده است. اما برای نمایش تغییرات «نایی» و «باشو» در میان ایدههای تماتیک فیلم که منظر اصلی آن مقابله با جنگ و جنگستیزی است، اتفاقاتی میافتد تا طیکردن این مسیر به درستی انجام شود. نامههایی که بین «نایی» و همسر رفتهاش، رد و بدل شده و در آن ابتدا به دروغ تاثیر حضور «باشو» گفته میشود، در جایی از فیلم کاملا خود را نشان میدهد، زمانی که «باشو» برای «نایی» نامه مینویسد و حالا دیگر کاملا تاثیرگذار است و عضوی از خانواده شده است (سکانس پایانی فیلم که همه با هم به سراغ حیوان درنده میروند مبین این حرف است). یا حضور دیگر اهالی روستا که همواره میخواهند «باشو» را بد و بدون استفاده جلوه دهند، باعث میشود تا تاثیر حضور او و ارتباطش با «نایی» و خانواده بیشتر عیان گردد.
کمتر فیلمی را در تاریخ این سرزمین سراغ دارم که همزمان بتواند مفاهیم عمیقی را بدون درشتگویی و شعار دادن بیان کند و اینچنین از استعاره و زیرمتنهای جذاب بهره جوید و اتفاقا سراسر فیلم مملو از لحظات دراماتیزه شده و دراماتیک باشد.
خط اصلی پیرنگ به ما نشان میدهد که همه شخصیتها در حال تلاش برای زندگی هستند، حتی در میان جنگ و ناامنی، و حالا دست تقدیر باعث شده تا در گنار هم قرار بگیرند، اما جایی که بناست تا صحبت از مام وطن و وطندوستی باشد، همگی یک زبان مشترک خواهند داشت. جایی که همه بچهها از ایران سخن میگویند، به خوبی زبان یکدیگر را متوجه میشوند و همگی اتفاقنظر دارند.
حتی سفرهای ذهنی فیلم هم در راه رساندن مفاهیم دراماتیک و ایدههای تماتیکش است. (آنجا که «نایی» نردبان به دست در صحرای محشر به دنبال «باشو» میگردد، گویی مهر تاییدی بر رفتار خود میزند. اینکه اگر جسم هم نباشد، روح همواره زنده خواهد بود و به عرش خواهد رسید یا تخیل «باشو» از پدر غایب خانواده و خلق یک مترسک بیدست که با حضور پدر و دست قطعشده او کاملا هماهنگ است).
از همان ابتدا تا انتهای «باشو غریبه کوچک» هرچه که بگردیم میتوانیم ایدههای سینمایی و داستانی بیرون بکشیم که به بهترین شکل ممکن در فیلم نهاده شدهاند تا به خورد ما بروند.
حال مابهازای بصری این مفاهیم و ایدهها توسط دوربینی کنشگر و کاملا هوشمند که در ثبت درست تصاویر لحظهای از پای نمیایستد (دقت کنید به سکانس معرفی «نایی» و سکانس پایانی فیلم که دوربین چگونه با اندازه قاب درست، حرکت به موقع و فاصله صحیح از سوژهها به بهترین شکل ممکن رسالت خود را به انجام میرساند) به ثبت رسیده و به نمایش در آمده است.
دیگر عامل بصری فیلم، سوسن تسلیمی است که به عنوان یک ستاره درخشان بازی بینظیری را به نمایش گذاشته است. او تلفیق لهجه، گویش، نگاه و اکت را به بهترین شکل انجام داده و اجرایی در سطح بهترین اجراهای تاریخ سینما را داشته است (سکانسی که «نایی» به زبان پارسی اصیل به «باشو» سخن میگوید و او را به بازگشتن به خانه امر میکند، قطعا جزو بهترین تکه بازیهای تاریخ سینماست، گرچه که کلیت بازی او نیز بینظیر است).
دیگر بازیگران فیلم هم با توجه به شناخت بیضایی از اکت و توانایی او در بازی گرفتن از بازیگران در سطح قابل قبولی قرار دارند و فیلمی که مانند بسیاری دیگر از آثار همدست در آن سالها (دونده، خانه دوست کجاست و…) با محوریت یک نوجوان/کودک ساخته شده است، تبدیل به اثری برای همه جهان و همه سنین میشود.
این توانایی در بسط و گسترش ایدههای داستانی مربوط به نوجوانان به دنیای بزرگسالان و تعمیم آن به موضوع مهمی چون جنگ، از هوش سرشار و تواناییهای زیاد بهرام بیضایی بیرون آمده است و نتیجهاش یکی از شاهکارهای ماندگار تاریخ سینما شده، اثری انسانی و متعالی که تماشای چندبارهاش هم تازه و جذاب خواهد بود.