یادداشت هایی برای روز ملی سینما؛ دراین ایام سخت و پر از بیم و امید

عصرسینما: امروز(بیست و یکم شهریورماه) در تقویم رسمی کشور به عنوان روز ملی سینما نام گذاری شده است. البته امسال سینمای ایران به واسطه شیوع گسترده بیماری کرونا و تعطیلی بلند مدت سینماها حال و روز خوبی ندارد و با بحران بزرگی مواجه شده و حتی برخی از منتقدان این وضعیت را شروعی بر پایان کار صنعت سینما دانسته اند.
اما ما به آینده خوشبین هستیم و معتقدیم سینمای ایران از این روزهای سخت نیز عبور خواهد کرد، همانگونه که در گذشته نیز از روزهای سخت تر همچون ایام جنگ هشت ساله ایران و عراق، به سلامت عبور کرده است.
به هرروی روز ملی سینما را به همه دوستداران این صنعت_هنر تبریک عرض کرده و در ادامه شما را به خواندن یادداشت هایی در همین زمینه از جواد طوسی(منتقد سینما)، مهدی کرم پور(کارگردان سینما) و شادمهر راستین(منتقد سینما و فیلمنامه نویس) دعوت می نماییم.
ستارگانِ خاك
جواد طوسي
در يكي از اين روزهاي برزخي با افكار درهم و برهمم، از جلوي سينماهاي ايران و سروش و صحرا در پيادهروي خلوت خيابان شريعتي رد ميشوم. اولي كاملا سوت و كور و در محوطه بيرون و داخلياش در ساعت ۵ بعدازظهر پرنده پر نميزند. كركره سينما سروش كشيده و پژمان جمشيدي در پوستر فيلم «خوب، بد، جلف» دارد به ريشم ميخندد و سينما صحرا هم با پوستري به جا مانده از يك فيلم «كودك و نوجوان» اكران قديمش و پلاكارد جشنواره فيلم فجر سال گذشته، انگار مدتهاست چراغش خاموش است. افراد ماسك زدهاي كه از كنارم ميگذرند را همچون غريبههايي ميبينم كه اصلا نميشناسمشان. گويي در يك شهر خاموش تبعيدم كردهاند. تماسهاي تلفني دو، سه خبرنگار روزنامه و خبرگزاري و پيشنهاد نوشتن و سخن گفتن از «روز ملي سينما» را در ذهنم مرور ميكنم. هيچ وقت اينقدر خودم را بيدل و دماغ نديده بودم. همواره در بدترين شرايط روحي سعي كردهام بهانه پيدا كنم و بذر اميد را در وجودم بكارم. اما حالا حسابي كپ كردهام حافظه دورم زنده ميشود و ناخودآگاه ياد كودكانههايم ميافتم. اين برهوت را با لالهزار شلوغي مقايسه ميكنم كه دست در دست آقاجونم و كنار مادرم با آن چادر سفيد گلدارش در صف طويل جلوي سينما ايران ايستادهايم تا گيشه براي فروش بليت فيلم «فردا روشن است» با بازي فردين و دلكش و ويدا قهرماني و ويگن باز شود. از لاي چادر مادرم ميخواهم به پاكت بادام سوخته دستبرد بزنم، ولي او خست نشان ميدهد تا بتوانم در سالن سينما خودم را بسازم. مشتريان كمكم جلو ميروند و باز شدن در گيشه را ندا ميدهند. حالا داريم ميرسيم به ويترين مستقر در راهروي ورودي سينما كه عكس فيلمهاي «برنامه آينده» و «به زودي» داخلش نصب شده… سرم را بالا ميبرم ولي با قد كوتاه بچهگانهام قادر به ديدن عكسها نيستم. طبق معمول آقاجونم بغلم ميكند تا خوب بتوانم عكسها را برانداز و دلم را به ديدن بعدي اين فيلمها خوش كنم. اسم فيلمها در ذهنم ميچرخد؛ «اول هيكل»، «كي به كيه»، «عروسك پشت پرده»… هر موقع اين سينما ميآمديم، خدا خدا ميكردم بليت «لژ مخصوص» تمام نشده باشد. برانداز كردن فردين و ناصر ملك مطيعي و آن خوانندههاي زن از اينجا برايم لذت و حس و حال ديگري در آن سن و سال داشت.
فيلم ديدن در آن دوران و تبديل شدن به خاطرههاي ماندگار را با فضاي سوت كور سينما در اين روزها و زمزمههاي تخته شدن در سينما از سوي عدهاي مقايسه ميكنم و حسرت آن كودكانهها را ميخورم. از همان موقع اين را فهميدم كه پدر و مادر بيستارهام فقر و نداريشان را با سينما تاخت ميزنند. فراتر از اين محشور شدن زودهنگام با روياها و قهرمانها و ستارههاي ايراني و آواز خواندنهاي دو صدايي و تكصداييشان، با پدرم پا به دنياهاي ديگري در پيشگاه «پرده نقرهاي» گذاشتيم. ولگردي را با او خوب ياد گرفتم. ولگردي با تكسواران فيلمهاي وسترن در بيابان بيانتها. ولگردي با سياهپوشان كلاه به سر كه تقدير نافرجامشان را با شليك گلولهها در سياهي شب جار ميزدند. ولگردي در كنار چارلي آواره در روشناييهاي شهر. نظاره كردن شمشيربازي گلادياتورها و همنوايي با آوازخواناني كه تكيه داده به هم «اشكها و لبخندها»يشان را به نمايش ميگذاشتند و «داستان وست سايد» را با عشق و كينه تعريف ميكردند و… خنديدن بيامان به خل مشنگ بازيهاي برادران ماركس و لورل و هاردي، جري لوئيس و… .
قد كشيدن با سينما در ميان اين دنياهاي متنوع و قهرمانها و ضد قهرمانها و بازيگران جورواجورش، عيش مدامي بود كه به ما «آدم بودن»، زندگي كردن، خوشي و سرمستي و ناكامي و مرگ آگاهي و پايمردي را آموخت. حالا در اين قحطسالي و برهوت بايد به بهانه «روز ملي سينما»، خوابگردي آن روزها را كنيم و با همه آن ستارهها و قهرمانها و صورت زخميها و قافيه باختهها و قلندران بياجرومزد عكس يادگاري بگيريم. مومنانه بغضم را در آينه پريشان ببين! بيا دوباره رها و بيتكلف با علي بيغم، قيصر، رضا موتوري، داش آكل، محمد تنگسير، آقاي حكمتي، علي خوشدست، سيد و قدرت، ابي و آقا حسيني، آقا مجيد سوتهدل، ناخدا خورشيد و سلطان و همه آن دريادلاني كه تكيه داده به ابراهيم حاتميكيا و رسول ملاقليپور فرزندان اين خاك شدند و… كلانتر ويل كين «صلاه ظهر» و مانوئل آرتيگز «اسب كهر را بنگر» و اِدي فلسن «بيليارد باز» و تام دانيفن «مردي كه ليبرتي والانس را كشت» و آن سامورايي تنها و خوشامدگو به مرگ و دون كورلئونه كنار آمده با بازنشستگي و… كابوي نيمه شب و رفيق مسلولش همدل و همراه شويم و اشكباران شدنمان را در كنارشان شهادت دهيم. سينما يعني همه اين عاشقانهها و حسرتها و دلتنگيها. بيا پشت به اين روزگار تلخ و غبار گرفته كنيم و به بدرقه همه آن نقشآفريناني برويم كه وجودمان را بر «پرده نقرهاي» گره زدند و در ياد و خاطرمان حضور جاري دارند.
درنگي بر آنچه از عنوان «روز ملي سينما» به ذهن ميآيد
عشق سينما
شادمهر راستين
ميگويند عشق سينما، نه عشق داروسازي داريم، نه عشق جوشكاري نه عشق تجارت. شايد با اغماض بگويند طرف پيادهروي دوست دارد يا علاقهاش آشپزي است. حتي براي طرفداران پروپاقرص تيمهاي ورزشي كلمه «فن» (Fan) به كار ميبرند و عاشقان سينما تنها گروهي خاص از مردم هستند كه به سينما و فقط سينما عشق ميورزند.
آنها مصداق بارز اين جمله حكيمانه ابوسعيد ابوالخير هستند كه ميگويد:
عاشق را با عشق آشناست، او را با معشوق كاري نيست.
عشق سينما نه سينهچاك است نه كور و هوسران. او بيشتر با علم آگاهي و به خصوص اطلاعات و نفدآثار سينماگران سروكار دارد. از سينما يك خواسته دارد، اينكه سينما باشد. اصلا عشق سينما نميفهمد شهرت چيست يا چگونه از سينما ميتوان ثروتي اندوخت.
شايد عشق سينما را بيش از حد متعصب يا احساساتي بدانند اما عشق سينما بيشتر وفادار است و حساس. او باورش نميشود عدهاي وارد سينما بشوند تا از قبل نام فيلمهايي كه در ساخت آن حضور داشتهاند به شهرتي بيشتر از خود سينما برسند. طرف بازيگر است و اگر هست براي سينماست. آن يكي كارگردان و ديگري دستيار توليد و شايد منتقد، مهم نيست. مهم آن است كه در ساخت جهان عظيم، باشكوه، رويايي، آگاهيبخش و مهمتر از همه لذتبخش در سينما سهمي اندكي داشته باشند.
عشق سينما متوقع نيست. او خوشحال و راضي است كه عاشق سينما شده است. از ديدن فيلمها لذت ميبرد. در تمامي خاطراتش سينما نقش مهمي دارد. اصلا راحت بگويم، خاطراتي جز سينما ندارد. موضوع حرفهايش به نوعي به سينما مربوط ميشود. خانواده سينما براي او مهمتر از خانواده خودش است. شايد گاهي غيرتي يا متعصب شود اما يادش ميآيد اين واكنشهاي مردانه مربوط به سينماي دهههاي قبل است و در فيلمهاي هزاره سوم آدمها حرف ميزنند. فحش نميدهند. دعوا نميكنند و مفيدتر از همه گوش ميدهند.
عشق سينما، شهرش سينماست. آدرس كه ميدهد به نزديكترين سالن سينماست. پاتوقش در يكي از سينماهاي دور و برش خلاصه ميشود. شهر را در فيلمهايش ميشناسد. به دوستانش با افتخار ميگويد «اين همون خيابونِ كه تو شبهاي روشن، هانيه توسلي توش راه ميرفت» يا «اين همون پارك است كه فريبرز عربنيا تو شوكران منتظر همسرش» بود.
گاهي از اينكه تو فيلمها آدرسهاي اشتباه ميشنود و آدرسها در شهرهاي بيهويت گم و گور ميشوند ناراحت است. خود را با مسير موتورسواري رضا موتوري آرام ميكند كه از خانهاش در جواديه تا سينماپلازا در خيابان انقلاب درست و دقيق و سرراست موتورسواري ميكند و آواز ميخواند.
آنجا كه ناصر ملكمطيعي در فيلم چهارراه حوادث، دقيقا سر چهارراه وليعصر سوار اتوبوس ميشود و ميگويد ايستگاه مجسمه (ميدان انقلاب) پياده ميشود.
عشق سينما يك وجود كامل و جامع از سينما در برابرش ميبيند. براي يك عشق سينماي واقعي، قهرمان، فيلم، سالن سينما، كارگردان، مجله فيلم، كيوسك بليت فروشي، صف جشنواره فجر، پوستر فيلمهاي قبل انقلابي، آنتوني كويين، خيابان ارباب جمشيد، كلاه مخملي، بابك بيات، سينما آزادي، موزه سينما، كلاه قرمزي و پسرخاله كه اداي سيد و قدرت درميآورند. درايوين سينماي تهرانپارس، ساندويچ تخممرغ با پياز و جعفري، لالهزار، اسكار اصغر فرهادي، قهوهخانه سرخجامگان، انتشارات اشرافي، فردين، آنجا كه لوك اسكاي واكر ميفهمد دارت ويدر پدرش است، عكسهاي اخم آلوي آلپاچينو همه كافهها، سيگار دست گرفتن همفري بوگارت، معرفت خانم بنايي، آرشيو مجله ستاره سينماي داداش بزرگه، نوار وياچاس، دانلود با اينترنت كم سرعت. موسيقي فيلم از كرخه تا راين، دكتر كاووسي، سينماي عصر جمعه، نقد چهار، سيگار كشيدن نوجواني، جوكر، تفنگ بادي و عكس خوانندهها، سينما ركس. بازار سياه بليت، شكستن قفل خانه سينما، جك و رز تايتانيك، فريدون جيراني و هفت، روسري نيكي كريمي تو عروس، جايزه سپاس، بروس لي و ميدان انقلاب، ويژهنامه جمعه سروش و مصاحبه 5 ساعت با…، اكران هميشگي سنگام تو سينما هماي، رژي سور، وي او دي، تشييع جنازه زندهياد فردين، سينما كانون و عباس كيارستمي.
عشق سينما مبناي تاريخش و گاهشمار رويدادهاي مهم عمرش و در يك كلام زندگينامهاش به تاريخ فيلم پيوند خورده است. او حسرت شيرين نوستالژي را ميشناسد و با آن عشق ميورزد. هر گاه نااميد ميشود فيلمي از پايان خوش ميبيند، ميخواهد سر از كار دنيا درآورد. فيلمهاي علمي – تخيلي تماشا ميكند. اهل مطالعه و تجربه است، فيلمهاي هنري اروپايي به مذاقش سازگار است. كلي بگوييم پاسخ تمام سوالاتش را از سينما ميگيرد و گاهي جملههايي كه در فيلمها شنيده است را بيشتر از نصايح پدر و مادرش گوش ميدهد.
كه عشق آسان نمود اول
اين را هم ميدانيم خيليها ادعا ميكنند عشق سينما هستند. چند تا فيلم و اسم بازيگر و كارگردان و تاريخ سينما رديف ميكنند و تمام. نه خير، به همين سادگيها نيست. عشق سينما اولين كاري كه ميكند، هوس را از كلهاش بيرون ميكند. مصداق شعر مولانا كه ميگويد: عشقهايي كز پي رنگي بود/ عشق نبود عاقبت ننگي بود.البته منظور ارجحيت فيلم سياه و سفيد به فيلم رنگي نيست (خنده حضار) بلكه نداشتن چشم داشت از سينما است. براي عشق سينما، شهرت، ثروت، قدرت، احترام، اعتبار، اعتماد، بزرگي، ارج و قرب، ماندگاري و هر چيزي كه در آن هدفي جز لذت خواستن از سينما باشد، هوس تلقي ميشود. عشق سينما، خوش است به همين عشق سينمايي بودنش.
او نيامده همچون شاهزادههاي عقدهاي قصهها، عروس آيندهاش را در انتخاب بازيگر جستوجو كند. كسي نيست كه به واسطه شهرت، جفت بهتري بيابد. احترام براي خودش نميخواهد هرچه به دست ميآورد از سينماست و به سينما تقديم ميكند.براي عشق سينما سرگرمي و آگاهي دو روي سكه هميشه رايج سينماست كه در بازار كسب و كار تنها ميتوان با اين سكه عشق خريد و بس.
هيچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
قصه عاشق سينما، همچون رابطه گل و بلبل است. فكر و انديشه عشق سينما ناز و طنازي سينماست. از او چيزي به دل نميگيرد و تنها عاشقي است كه شاهد بازاري را به همان اندازه دوست دارد كه پردهنشين هنري را.
براي عشق سينما كيميايي و حاتميكيا و كيارستمي يك معني بيشتر ندارد، عشق و بس.
اگر ديگراني به اسم سينما، جيب دوختهاند هوسراني ميكنند، يكهتاز شدهاند، عاشق سينما ميداند دو روزي هستند و ميروند پس دلچركين نميشود.
هيچگاه عاشق سينما به سينما تندي نميكند، درشتي و ناسزا در مرامش نيست هرچه او نازدارد اين نياز دارد. رابطهاش بيشتر از آنكه كاسبكارانه باشد عشق و عاشقي است. عشق سينما ميداند آنها كه آمدهاند با سينما خانهاي بخرند و ماشين خودشان را به روز كنند و فالوورهاي پيجشان را بالا ببرند. اشكالي ندارد، خيالي نيست. ميآيند و ميروند. آنچه ميماند عشق است و حال. بغض و خنده و خاطره و خاطره و خاطره.
اما عاشق سينما ميداند كه قهر سينما چيست و آنها هيچوقت درنمييابند كه وقتي سينما از كسي كه طمع كرده و هوس دارد كه وارد عرصه سينما شود تا شايد چند روزي بالي بزند و پري بگيرد و بالا برود. اگرچه هوسران هزاران كار ميكند اما هرگز پرواز نميكند، چراكه آسمان سينما عرصه جولانگاه عاشقان است و تنها كاري كه سينما با آنها ميكند رخ در نقاب كشيدن است.
عاشق سينما تنها يك ترس دارد. او نه از ويديو ترسيد نه ماهواره نه موبايل نه ديجيتال نه هزار نوآوري ديگر كه همه در رخ عشق سينما محو ميشوند. حتي كرونا و قرنطينه بر تابش بيكران نعمت سينما بيشتر افزود.
ترس عاشق سينما فقط و فقط در يك كلام خلاصه نميشود؛ قهر سينما.
قهر سينما
نگذاريم سينما كه امروز به مدد شور و نشاط جوانان ايراني يگانه و جهاني شده به خاطر هوس و طمع از هنر ايران قهرش بگيرد.
امروز فرهنگ و هنر ايرانزمين فقط در جام جهانتاب سينما رونمايي ميكند، كسوف اين آفتاب عالمتاب را با خودخواهيمان سبب نشويم كه هزاران نماز وحشت، عشق را به سرزمين هنر بازنميگرداند. همانا عشق سينما.
يك روز در تقويم سالانه سينماي ايران
يك روز به خصوص براي خاطرات جمعي
مهدي كرمپور
روز ملي سينما يادبود خاطرهاي خاص نيست.
يك روز در تقويم سالانه است تا يادمان بماند كه سينماي ايران در بدترين و بهترين لحظات تاريخ معاصر ثبتكننده يا الهامبخش غمها و شاديهاي يك ملت بود؛ ملتي كه هويتش در لابهلاي فيلمهاي تبليغاتي، سر تيتر گزارشهاي تلويزيوني و تحريفهاي تاريخي مكتوب و شفاهي، گم ميشود.
مردماني كه هيچكس به درستي نميگويد كجاي تاريخ و جغرافيا ايستادهاند. گم شده و عصبي و خستهاند و سندي براي بودن و آيندهشان ارايه نميشود. كارچاقكنهاي داخلي و خارجي، پروپاگانداي آميخته به اغراض سياسي و اقتصادي را تجويز ميكنند.
روشنفكرانش به هجرت رفته يا منزوي شدهاند. شبه روشنفكران «هل من مبارز» ميطلبند و واژه مستعملش گويي به دشنام بدل شده. مانند هر ارزشي كه اينجا به ضد خود بدل ميشود. سالها پيش بيضايي گفته بود:«دركشور من روشنفكر نميميرد، نابود ميشود.» حالا معدود مركز باقي توليد محتوا و انديشه كه منشأ اثر بود و پايگاه مرجع و ملجا مردمي داشت جايگاه اجتماعياش به چالش گرفته شده است.
يك دهه است كه بعد از تمام دستاوردهاي ملي و جهاني سينماي ايران از بالا و پايين همه كلنگ به دست گرفتهاند تا مانند فيلم اجارهنشينها،خانه را از بيخ بازسازي كنند. لابد! از دست دادن حاتمي و فخيمي و كيارستمي و سمندريان و انتظامي و شكيبايي و معلم و سينايي و ديگران هر چند لاجرم اما بيجايگزين است. همين چند وقت پيش دوستي نوشته بود، فلاني كه مرحوم شده فيلم خاصي هم نساخته بود. خصوصي برايش نوشتم چقدر يك ملت بايد هزينه كند تا يك فيلمساز روشنفكر تاثيرگذار مانند او آشنا به هنرهاي تجسمي و اهل قلم و موسيقي و از تبار مستند و ايرانگرد پديد آيد و شاگردان زيادي تحويل جامعهاش بدهد. آيا فرهيختگي دستاورد كمي است؟ جايش چه كساني را آورديم؟ پشت در چه كساني را داشتيم كه اينچنين بيرحمانه به نقد آنان نشستيم؟
لمپنها از سر و كول جشنوارههايمان بالا ميروند. در حقيقي و مجاز جولان ميدهند. روي سنها و بر مسندها. آن از مديريت فرهنگي دولتي و نهادهاي عمومي و حتي صنفي كه اينها را به جان هنر و فرهنگ كشور انداختهاند و قدر مينهند. آن هم از منتقدين و سينمايينويسان كانالهاي تلگرامي و اينستاگرامي كه در خدمت به پولهاي كثيف يكي براي اين و آن ديگري براي آن با هم مسابقه بيسوادي و بددهني راه انداختهاند و هر دوشابي را دوغ به خورد ملت چشم به دهان دوخته ميدهند. در بهترين حالت انگار در يك تفاهم جمعي نانوشته همه مقهور فرهنگ جعلي برساخته ارزان فروشانند.
تجربه تاريخي هم نشان داده كه حاكمان و سرمايه هميشه سر لمپنيسم به توافق ميرسند و آنچه البته به جايي نميرسد، فرياد است. سليقه جعلي شكل ميگيرد. مردم شيفته فيلمفارسي، مديران دلخوش به فيلمهاي پروپاگاندايي و منتقدين مقهور لمپنهايي با ظاهر متفاوت يا خريداري شده به تحسين فيلمهاي همسو و مطلوب مشغولند.
و ما به اندكي ادب محتاجتر بوديم… حتما!
و چقدر تلخ است كه در روز ملي سينما، در سالي كه دستخوش هجوم اين ويروس به همه اركان شخصي و عمومي هستيم و لابد بايد از جشن و اميد نوشت عاقبتمان مجال يكهتازي ويروسي مهلكتر است كه با كينه يا ماموريت به جان شادي و افتخار و خاطراتمان افتاده. آنقدر كه بخواهي عطايش را به لقايش ببخشي. چون مادري كه به وقت نيم كردن فرزند از آن ميگذرد.
به لسان قهرمان فيلم مسافر كيارستمي: تو اگر خياط باشي من لباس نپوشم بهتره! سياستمداران و سياستگذاران از هر طيف و دستهاي بايد ميدانستند كه با سينما، حال يك ملت ميتواند خوب باشد و اگر آنان نميتوانند در كار خود اين حال خوب را تسري دهند بهتر آنكه اينجا را به اهلش واگذارند. از دستكاري چهره زندگي مردم تا ساختن هنرمندان دستساز و سلبريتيهاي پوشالي به همراهي دهانهاي اجارهاي، نتيجهاي جز خشم فروخورده در كف خيابان يا اعمال مفرطش در فضاي مجازي دستاوردي نخواهند داشت.
آژير خطر فقر اقتصادي به صدا درآمده، چراغ قرمز فقر فرهنگي مدتهاست روشن است. از آن روزي كه تصميم گرفتند، كنش و همراهي مردمي با آن در كوتاهمدت به سخره و طعنه و در درازمدت به خشم و كينه بدل شود.
حجم مهملات سردرها و دكهها و بقاليها نيز نشان از آن دارد كه همكاران قديمي و نوآمده هم ابتذال را با آنها جشن گرفتهاند. بركشيدگان به ناسزا.
سينماي ملي ما امروز در خطر است. هجمهاي همهجانبه. از ويروس منحوس، مناسبات جهان جديد و البته اقتصاد كساد تحريم و بيلياقتي. اما در اين نقشه راه و ريلگذاري طراحي شده مهمترين آسيب همراهي همه به اهمال يا به قصد براي زودتر طي كردن اين مسير است! گويي اينجا هيچ چيز نبايد دوام داشته باشد. همه چيز براي كوبيدن است: از خاطره تا حال خوب. در جغرافيايي كه احتمالا تنها جايي است كه خانه پدرشان را حتما بايد خراب كنند و ما به نگهداري خاطراتمان دلخوشيم و به روشن كردن شمعي در تاريكي.
سينماي ايران تولدت مبارك.
هر چند براي ديگران فرزند ناخواسته باشي.
هر چند امروز مناسبتي نداشته باشد. همين يادآوري هم در اين وانفسا غنيمتي است.
كه در خانه اگر كس است، يك سخن بس است.
٢١ شهريور ١٣٩٩
منبع: روزنامه اعتماد